یه کتاب خوب میتونه زندگیت رو عوض کنه!
معرفی کتاب
کتاب «اقبال نامه» اثری منحصربهفرد و درخشان از نظامی گنجوی است که بخش دوم مجموعهٔ اسکندرنامه را تشکیل میدهد. «اقبال نامه» نه تنها روایتگر یک سفر معنوی است، بلکه جلوهای از ادبیات عرفانی و فلسفی ایران به شمار میآید که در قالب مثنوی تصویری وسیع از جهانبینی معنوی و خردمندانه نظامی ارائه میدهد. در «اقبال نامه»، نظامی گنجوی اسکندر را با پیغمبری افسانهای به نام ذوالقرنین یکی میداند و داستان سفر معنوی او را روایت میکند. این سفر اسکندر به مصر، بیتالمقدس، اسپانیا و آفریقا، مملو از حکایات پندآموز است که در هر ایستگاه، آموزهها و قصههایی ارزشمند به قلم نظامی نگاشته شده است. در خلال این مسیر، خردمندان بزرگ مثل سقراط، افلاطون و ارسطو در قالب گفتار و اندیشه در مثنوی جایگاه ویژهای دارند و نشان از تشخصی عمیق نظامی به معنویت و خرد انسانی دارد.
«اقبال نامه»، برخلاف آثار صرف تاریخی، بیشتر به فضایی عرفانی و فلسفی میپردازد که در آن انسان نه به چشم موجودی مادی بلکه به عنوان موجودی معنوی و صاحب اندیشه و احساس دیده میشود. نظامی در این اثر تلاش میکند مدینۀ فاضله خود را بسازد؛ جایی که در آن رستگاری و خشنودی درونی انسانها محقق گردد. با وجود ناتمام ماندن این مثنوی و افزوده شدن بخشهایی ناقص توسط پیروان شاعر، «اقبال نامه» همچنان یکی از منابع معتبر و ارزشمند ادبیات حماسی و عرفانی فارسی به شمار میرود و برای پژوهشگران و علاقهمندان ادبیات کهن، گوهری ناب است. کتاب «اقبال نامه» فرصتی است برای تجربهای متفاوت و آموزنده از آثار بزرگ نظامی گنجوی که از طریق تصحیح و نگارش استادان برجسته به شکل امروزی در دسترس قرار گرفته است و قطعاً نقطه عطفی در کتابخانه هر علاقهمند به ادب و حکمت ایرانی خواهد بود.
چرا باید این کتاب را خواند؟
این کتاب فرصتی استثنایی برای ورود به دنیای ادبیات عاشقانه، عرفانی و فلسفی ایران فراهم میکند و خواننده را به سفری درونی و ذهنی همراه با اسکندر پیغمبر میبرد. «اقبال نامه» نه تنها داستانی تاریخی یا حماسی بلکه نمایانگر بینش عمیق انسانی و معنوی نظامی است که پیوندی زیبا بین اسطوره، فلسفه و عرفان ایجاد میکند. خواندن این کتاب باعث ارتقاء نگاه معنوی و ادبی مخاطب میشود و او را با نمونهای برجسته از فلسفه اخلاق و رستگاری انسانی آشنا میسازد.
علاقهمندان به ادبیات کلاسیک و حماسی فارسی، طرفداران فلسفه و عرفان اسلامی، پژوهشگران ادبیات و تاریخ ایران کهن، خوانندگانی که دوست دارند به دنیای اساطیر و داستانهای معنوی سفر کنند و کسانی که به دنبال درک عمیقتر انسان و معنویت در متون کهن فارسی هستند.
اسکندر از تخت سلطنتش پایین آمد و به پشتبام رفت. آن جا کمی قدم زد اطراف را نگاه کرد و دشت و صحرا را از نظر گذراند. در دوردست چوپانی گوسفند میچراند. چوپان، پیرمردی دانا و عاقل به نظر میرسید که هم کلاه سفید بر سر داشت و هم موی سرش به سفیدی میزد. در آن پستی از بام قصر بلند، شبان دید و در پیش او گوسفند، همایون یکی پیر با فر و هوش، کلاه و سرش هر دو کافور پوش، در آن دشت میگشت بیمشغله، گهش در گیا روی و گه در گله، با دیدن، پیرمرد اسکندر احساس آرامش کرد. به قصر برگشت، بر تخت نشست و دستور داد چوپان را نزد او بیاورند. نگهبانها به صحرا دویدند و چوپان را نزد اسکندر آوردند. چوپان قبلا هم نزد سلاطین رفته بود و آداب حضور در قصر را میدانست. به محض ورود زانو زد و زمین را بوسید. اسکندر او را نزد خود خواند و گفت: «از قصههایی که در صحرا و بیابان شنیده و دیدهای برایم بگو!» شبان گفت کای خسرو تختگیر، به تاج تو عالم عمارتپذیر.