کتاب دوستی پردردسر کتاب «دوستی پر دردسر» نوشته آنتون چخوف و دیگران 10 داستان از کشورهای مختلف را برای نوجوانان دربرمیگیرد که کار ترجمه برخی از آنها و ویراستاری همهشان بر عهده محمدرضا سرشار بوده است. در این کتاب، داستان نویسندگان کشورهای مختلف گردهم آمده است و از هر کشوری داستانی آمده تا نوجوانان ایرانی با فرهنگهای بومی آنها آشنا شوند. «خروس» نوشته فاضل اسکندر با ترجمه گامایون (از آبخازستان) داستان جنگ و ستیز نوجوانی با خروس جنگی است که مانند سلطانها مستبد و پرهیبت است و در نهایت پسر نوجوان خروس را شکست میدهد. نویسنده داستان «خروس»، «شامگاهان در راه» را نوشته، داستانی که در زمان جنگ جهانی دوم روی داده و پسرکی که ماموریتی را به عهده گرفته و به سرانجام رسانده است. «کیسه توتون مادربزرگ» نوشته اکرم آیلیسلی (از جمهوری آذربایجان) با ترجمه حبیب ف نیز داستان مادربزرگی است که سیگار میکشد و پس از مرگش دکترها میگویند که توتون او را کشته است. «مهمان شبانه» نوشته غفور غلام (از ازبکستان) با ترجمه یوسف حمزهلو داستان پسر نوجوانی است که پدر و مادرش را از دست داده و با مادربزرگ مادریاش که پیرزنی هشتاد ساله است زندگی میکند. «چطور خان را ورشکست کردم» نیز نوشته غفور غلام است و داستان جذاب مرد جوان دروغگویی است که برای پیدا کردن کار به خانه خان میرود.«مهمانی در روستا» نوشته حسین فخری (از افغانستان) با ترجمه محمدرضا سرشار، داستان پسر نوجوانی است که پدرش دوچرخهاش را فروخته تا برای مادر بیمارش دارو بخرد. «کرکس» نوشته لطیف محمود اف (از ازبکستان) با ترجمه بنگاه نشریات رادوگا نیز داستان پسر نوجوان و کرکس دستآموزی است که در قفس زندانی شده است. «از آن سو که باد میوزید» نوشته و.کراپیوین (از روسیه)داستان پسری است که سه روز سر کلاس درس انگلیسی نرفته و پدرش بسیار عصبانی شده است. «پسربچهها» نوشته آنتون چخوف (از روسیه) با ترجمه الک قازاریان داستان چند پسر نوجوانی است که میخواهند برای استخراج طلا به آمریکا فرار کنند. «دوستی پردردسر» نوشته واسیل وتیکا (از بلاروس) با ترجمه حمزه فتحی خشکنایی نیز که نام کتاب از این داستان بهره گرفته است، داستان دو پسر نوجوان و دوستی آنها را روایت میکند. قسمتی از کتاب:نزدیکیهای شب، دو جوجه، از لانه، به زمین افتادند. آنها هنوز بال و پر درنیاورده بودند. معلوم نبود چه اتفاق افتاده بود: آنها یا نتوانسته بودند آن مصیبت بزرگ را تاب بیاورند، و یا به سبب گرسنگی در سرتاسر روز، ناتوان شده بودند. شاید هم لکلک ماده، از اینکه میدید دیگر به تنهایی نمیتوانست غذای بچههایش را تامین کند، خودش آنها را پایین انداخته بود. اما جوجهها هنوز زنده بودند. تولیک، که از این بدبختی تازه دلش به درد آمده بود، آنها را به خانه برد.صفحه 140
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir