کتاب هستم اگر می روم کتاب«هستم اگر میروم» شامل سه داستان است با نامهای «خانم بزرگ»، «پس از سه روز» و «هستم اگر میروم». «خانم بزرگ»، یادهای حسرتآلود یک نوجوان از مادربزرگی است که حالا دیگر مدتهاست از دنیا رفته است. سرشار در این کتاب با بهرهگیری از فضایی احساسی، توانسته این داستان را برای مخاطب نوجوان خاطرهانگیز کند؛ چرا که یاد کردن از مادر بزرگهای مهربان برای هر نوجوان و کسی که این مرحله سنی را پشت سر گذاشته همواره نوستالژیک است و نویسنده هم همین وضعیت ذهنی مشترک را دستمایهای برای خلق یک داستان خواندنی کرده است. «پس از سه روز» نیز ماجرای گم شدن کیف بغلی صاحبخانه قهرمان این داستان به نام غلام است و متوسل شدن وی به رمالان برای پیدا کردن کیف. این داستان، خرافهها و اعتقادات غلط را با چاشنی طنزی ملیح، به نقد میکشد. «هستم اگر میروم» نیز که نام کتاب برگرفته از این داستان است، ماجرای پنج نوجوان (احمد، کریم، فریبرز، صفدر و راوی) است که در سال سوم یک هنرستان فنی در شیراز تحصیل میکنند. زمان داستان، پیش از انقلاب است و شخصیتهای قصه در سال انتخاب رشته، مایلند به رشته راه و ساختمان بروند اما هنرستانشان، این رشته را ندارد. آنان معتقدند افتتاح این رشته کاری دشوار و غیر ممکن نیست اما مسئولان هنرستان نمیخواهند خود را به دردسر بیندازند و در عین حال در برابر این دانشآموزان ضعف نشان بدهند. این داستان، شرح کشمکش این دو جریان نابرابر است. «هستم اگر میروم» نخستینبار در سال 1360 منتشر شد و در سال 1362، از سوی یکی از موسسات دستاندرکار ادبیات کودک و نوجوان به عنوان کتاب برگزیده سال 1361 کشور برای نوجوانان انتخاب و معرفی شد. این کتاب پیشتر توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شده و اکنون در طرح تجمیع آثار نویسندگان پیشکسوت از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شده و جمع شمارگان چاپهای قبلی آن به 67100 نسخه میرسد. سرشار در این کتاب با عنایت به شعر علامه اقبال لاهوری که میگوید «هستم اگر می روم گر نروم نیستم»، داستانی در ستایش اراده و همت آدمی خلق کرده است. قسمتی از کتاب:شب پرهیاهویی بود: داد و فریاد بود. اعتراض بود. نصیحت و قربان صدقه بود. وعده و وعید و تهدید بود. قهر و آشتی بود. اما حرف، یکی بود! پدر، منطقی بود. زود رام شد. زودتر از آنچه فکر میکردم. گفت: «هر جور خودت صلاح میدانی!» بعد هم سفارش کرد که هر جایی خانه نگیریم؛ و در پیدا کردن خانه، حتما با دوستش مشورت کنیم. اما، امان از دست مادر! دیوانهام کرد! آخرش هم، بعد از آنکه کلی به پدر توپید، زد زیر گریه.صفحه 43