کتاب داستان ما : مادر بزرگ پیام مرده مجموعه داستان «مادربزرگ پیام مرده» به قلم تیمور آقامحمدی شامل هفت داستان کوتاه است که بین سالهای 85 تا 89 نوشته شده و تعدادی از آنها بعدها بازنویسی شده است. عناوین داستانهای این مجموعه عبارتند از: «اگر بادی که آمده بگذارد»، «کاش نرفته بودیم شمال»، «سرم میان دستهایم راه میرود»، «شرکت در یک قتل دسته جمعی»، «مردی گرد با خال سیاهی روی گونه»، «مادربزرگ پیام مرده» و «زنم میخواهد کمی بمیرد». هرچند این اثر، نخستین مجموعه داستان نویسنده به شمار میرود و نویسنده در آن دست به تجربههای مختلفی زده اما داستانهای او ویژگی دارند که نشاندهنده سبک متمایز نویسنده هستند که در ادامه به آن ها میپردازیم: 1. قصههای موازی نویسنده در این روش دو یا سه داستان را در موازات هم تعریف میکند داستانها، اصل و فرع همدیگرند و از نظر زمانی یا در دو زمان حال و گذشته اتفاق میافتند مانند «کاش نرفته بودیم شمال» یا هر دو داستان موازی در حال روی میدهد: «مردی گرد با خال سیاهی روی گونه». این داستانهای موازی مکمل همدیگرند، تنها داستانی که در تقابل با داستان فرعی قرار دارد داستان اول است: «اگر بادی که آمده بگذارد». بیان تضاد زندگی دو زن که یکی از آنها بیتاب است و حتی تحمل دوری کوتاه مدت شوهری که رفته است از بوفه پمپ بنزین چیزی بخرد را ندارد. - چندبار بگم؟ هیچ وقت منو اینقد منتظر نذار، منتظر نذار فهمیدی؟(ص14) در طرف دیگر زنی صبور وجود دارد که سی سال در انتظار آمدن نامزدش بوده و حالا که استخوانهایش برگشته میخواهد خودش را به عقد استخوانها درآورد. اما آنچه حایز اهمیت است این که بعد از خواندن دو داستان ابتدایی به تکنیک روایتی نویسنده پی میبریم طوری که با خواندن داستان «مردی گرد با خال سیاهی روی گونه» منتظر وارد شدن شخصیت فرعی و قصه فرعی هستیم. داستان آخر این مجموعه «زنم میخواهد کمی بمیرد» سه داستان موازی دارد: حشرهای که دنبال جای امنی برای تخم گذاشتن میگردد، پیرمردی سادهدل به نام «مش حبیب» که بعد از مرگ خانوادهاش برای همیشه در مرز مانده و نگهبان لاشه تانکها و ادوات جنگی است، مردی که زنش مریض است و برای بهبود او میخواهد از معجزه درویشها بهره بگیرد. در پایان داستان متوجه میشویم این مش حبیب است که معجزه میکند نه کسی دیگر و مرد بی اعتنا از کنارش میگذرد و حشره در کلاه مش حبیب تخم میگذارد. در داستانهای موازی، تشخیص قصه اصلی و فرعی کار آسانی نیست گاهی مواقع تمرکز بر قصه فرعی است و اوست که محوریت داستان را برعهده میگیرد. نویسنده کتاب «مادربزرگ پیام مرده» به خوبی از این تکنیک روایتی بهره میگیرد؛ اما ایجاز در توصیفها گاهی مواقع مانع از ساختن تصویر مناسب در ذهن مخاطب میشود و ناچار باید دست به دوبارهخوانی داستانها زد. 2. پرداختن به موضوعاتی چون جنگ و انقلاب داستانهای زیادی در ادبیات ما به موضوع انقلاب پرداختهاند داستانهایی که گاه از فقر فرم و روایت رنج میبرند. اما نویسنده «مادربزرگ پیام مرده» عناصر داستان را به خوبی میشناسد. به طوری که فرم و محتوا به نحوی با هم تلفیق میشوند که فهم مضمون چه در متن و چه در فرامتن به راحتی صورت میگیرد. نوآوریهای آقامحمدی نه تنها در چگونگی بیان مضمون نمود پیدا میکند بلکه در انتخاب راوی و نحوه روایت هم دست به آشنازدایی می زند. در داستان «شرکت در یک قتل دسته جمعی» راوی، شخصیت منفی قصه است. کسی که برای به دست آوردن دختر مورد علاقه خود، مرد انقلابی داستان را از سر راه برمیدارد. از مجموعه هفت داستان کتاب یاد شده سه داستان به نام های «کاش نرفته بودیم شمال»، «شرکت در یک قتل دسته جمعی»، «مادربزرگ پیام مرده» به موضوع انقلاب و سه داستان به نام های «سرم میان دست هایم راه میرود»، «اگر بادی که می آید بگذارد» و «زنم می خواهد کمی بمیرد» به موضوع جنگ میپردازد. از این مجموعه فقط داستان «مردی گرد با خال سیاهی روی گونه» موضوعی آزاد دارد که میتوان همین داستان را جز داستانهای آیینی در زیر موضوع زیارت قرار دارد. 3. تنهایی شخصیتها کتاب را نویسنده به «تنهایی دکتر فاطمی» تقدیم کرده است و در یک بررسی اجمالی هم متوجه میشویم که شخصیت های داستان به نوعی در اجتماع خود منزوی و تنها هستند. گاهی این تنهایی سبب تعالی و کمال آن ها میشود و گاهی سبب ترس و گاهی نیز جنون میشود. مش حبیب در داستان «زنم میخواهد کمی بمیرد» نفربری را برای تنهایی خود انتخاب کرده است. به تنهایی قرآن میخواند، خانوادهاش کشته شدهاند و اعتقادات معنویش او را کامل میکند و به معجزه میرسد. قرآن او برای کسانی که قبولش ندارند قابل خوانش نیست و انسان برای او مفهومی جز خوبی ندارد، او کسی است که حتی برای دشمنانش هم دعا میکند. معلم داستان «مادربزرگ پیام مرده» هم تنهاست. او که در محیطی سیاه و مرگزا زندگی میکند بین مبارزهکردن و بیتفاوت بودن تردید دارد. آمادهام؟ میتوانم ماشین را کنار جاده نگه دارم و پیاده شوم، چشمهایم را ببندم و مرگ در من نفوذ کند؟ امسال نه، سال بعد میتوانم؟ میتوانم دست بدهم به دست آنهایی که از کجا تا کجا صف درست کردهاند و بگویم گور بابای همهتان؟ از من ساخته است که چشم در چشم گارد شوم که میافتد بین جمعیت و همه را قلع و قمع میکند و بگویم میکشم میکشم هر که برادرم کشت؟(80-81) آدمهای دیگر داستان به نوعی تنها هستند که پرداختن به همه آنها فراتر از حوصله این مقاله است. 4. نشانهها نقشه در داستان اول؛ داریم گم میشیم بابا نقشه بخریم. (ص13) شخصیتهای این داستان ناصبور و مضطربند از اتفاقی که زندگیشان را تهدید کند میترسند. قدرت مبارزه کردن و فداشدن در راه آرمانهای انسانی را ندارند. آنها انگار گم شدهاند. سرما در داستان دوم؛ زن گفت سرده، خیلی سرده. (ص20) هنوز گوشه و کنار آثاری از برف بود. کم ولی بود. (همان) سرما که ناشی از خفقان دولت پهلوی است یا سرمایی که در روابط آدمهای داستان وجود دارد. مورچه گرفتار در قهوه در داستان سوم، اشارهای دارد به شخصیت گرفتار. گرفتار در تردید این که کسی را که در جنگ کشته است ایرانی بوده یا عراقی؟ نشانههای موجود در داستان «مادربزرگ پیام مرده» فراوان است: گندمزارهای سوخته، کتابی که در این داستان جا به جا میشود «سرزمین بی حاصل» تی.اس. الیوت است. کتابی که بعد از جنگ جهانی نوشته شده است و پوچی حاکم بر روابط انسانی را نشان میدهد. ماشین معلم داستان، خراب است و با همین وضعیت در داستان جابهجا میشود. این نشانه خرابی در پایان داستان توسط تعمیرکاری که اندیشههای انقلابی دارد تعمیر میشود و نویسنده تغییر اوضاع را با نبودن عکس شاه در ابتدای کتاب دانشآموزان پیشبینی میکند. 5. داستان شگفت رئالیسم شگفت با کتاب «قلمرو این دنیا» نوشته آلخو کارپنتیر کوبایی شروع میشود. او در مقدمه کتاب، ویژگیهایی برای یک داستان شگفت بیان میکند. عناصر شگفتانگیز صریحاً پدیدار میشوند و از تغییری غیر منتظره در حقیقت (معجزه) خبر میدهند و درک آنها ایمان و اعتقاد محکمی میطلبد. او معتقد است که این عناصر برای مردم آمریکای لاتین عادی و حقیقی هستند و از آنجا که در اروپا قابل درک نیستند به نظر شگفتآورند. در همین کتاب از ماکاندال حرف میزند برده سیاهی که برای مبارزه با بردهداری فرانسویها ادعای پیامبری میکند و مردم را به مبارزه فرامیخواند. فرانسویها او را دستگیر میکنند. به تیرک میبندند و آتش میزنند. مردم منتظر معجزهای هستند و میبینند که ماکاندول بر روی سرها به پرواز درمیآید. در داستان شگفت، راوی هر دو نگاه آمریکایی که عناصر را عادی میبیند و نگاه اروپایی که با شگفت به آنها نگاه میکند را بیان میکند. در سینما برای همین نوع شگفت میتوان به فیلم «مسیر سبز» اشاره کرد. راوی در داستان «مردی گرد با خال سیاهی روی گونه»، حاج طاهر را میبیند که به سمت حرم میآید و با این جمله که «چطور امکان دارد؟ تهران کجا؟ اینجا کجا؟» به اعتقاد در حین ناباوری میرسد. نویسنده در طول داستان مقدمههای چنین اتفاقی را فراهم میآورد. او با اقتباسی ادبی بسیار زیبایی داستان بایزید بسطامی و مورچه داخل گندم را برای حاج طاهر میپروراند و داستان مملو از عرفان شرقی خود را وقتی از صفت گرد که یادآور بودا و اندیشههای انسانمدارانهی اوست استفاده میکند تکامل میبخشد. در داستان دیگر «زنم میخواهد کمی بمیرد»، مش حبیب همان ویژگیهای حاج طاهر را دارد. کتاب قرآن او برای سربازی که به کارهای مش رجب اعتقاد ندارد رؤیتناپذیر است همان کتابی که مش حبیب به دست میگیرد و روی نفربر با صدای خوش آیههایش را میخواند. مش حبیب، خود معجزه است، علمش لدنی است؛ اما مردی که زنش بیمار است بیاعتنا از کنارش میگذرد به امید دست یافتن به معجزه. غافل از این که معجزه در مسیرش بود. داستانهای آقامحمدی ویژگیهای فراوان دیگری چون بهرهگیری از ادبیات کهن، سادگی زبان، تنوع راوی در تمام داستانها، جستوجوی فرمهای تازه دارد. اما آنچه داستانهای او را خواندنی میکند نوآوری در فرم و روایت است. این نویسنده کوشیده است سمت و سوهای جدیدی در شکل روایت به دست آورد. معماری مجموعه داستان «مادربزرگ پیام مرده» مثال زدنی است. تنها اگر توصیف صحنه زیادتر و فرصت برای ماندگاری تصویر در ذهن بیشتر میشد، ارتباط مخاطب با داستان بهتر صورت میگرفت. البته شاید این کمگویی با سردی فضاهای داستانی یا تنهایی آدمها تناسب داشته باشد.