این رمان تغزلی و عاشقانه، به شیوهای امپرسیونیستی، منظری روشن و واقعی از زندگی، پیش رو میگذارد، چنانکه گویی در نمایشگاهی بس بزرگ، تابلوهایی بیشمار را از جریان زندگی به تماشا مینهد و نویسنده، پیشقدم، به کشف و مکاشفه میرود تا از این رهگذر، به شناختی دوباره و بیطرفانه و نو از انسان و زندگیاش برسد. راوی ـ سپند ـ به قصد دیدار «مهتاب» زنی که ده سال قبل از تهران به پاریس مهاجرت کرده، راهیِ دیدار او میشود، اما چند پاره و گیج در تعلیق وضعیتی ناهنجار و ناساز با رویاپردازیها و پندارها و باورهایش، همچون دیگر شخصیتهای بسیار رمان که در موقعیتی ناگزیر در ارتباط با «دیگری» مهاجر، پناهنده، مطرود، سرگشته، واقع میشوند و شریک در این وضعیت مشترک بشری. شهروند آلمانی، فرانسوی، یونانی، ترک، مجاری، یوگسلاویایی، روس، و ایرانی، همه در موقعیتی مشابه به تجربۀ تازهای از زندگی میرسند و به مفهومی عمیق از وضعیت مشترک، و به تقسیم سرگشتگی و تنهایی و انزوای خویش، با «دیگری» میپردازند و در تکاپوی چیزی نجاتبخش روزگار میگذرانند، اما روزگارشان بر مدار این وضعیتِ سخت دشوار میگذرد.