کتاب «سفر خروج» اثر شرقاوی، شما را به سفری تأثیرگذار در دل وقایع کربلا میبرد؛ از حوادث پیش از شهادت امام حسین (ع) تا سرانجام قاتلان و ریشههای تحریفات عاشورایی. این اثر که بر اساس متون کهن نگاشته شده و با زبانی پویا جان میگیرد، خواننده را به درکی نو از ابعاد عمیق فاجعه کربلا و تأثیرات ماندگار آن رهنمون میشود. این کتاب، انتخابی بینظیر برای تعمیق شناخت شما از نهضت حسینی در ایام عزاداری است.
این اثر بر مبنای کتابی از عبدالرحمن الشرقاوی ادیب مصری ترجمه و از سوی انتشارات امیرکبیر منتشر شده است. شرقاوی در این نمایشنامه، هر حرکت و سکونی را بهدقت در جای خود قرار داده و در لباس نظمدهندهای خلاق ظاهر میشود. این نمایشنامه در کنار بیان مصیبتهایی که در جریان حادثه عاشورا بر خاندان اهلبیت (ع) رفت، به سمت ایجاد این تفکر در ذهن مخاطب پیش میرود که آنچه بر خاندان نبوت در جریان ماجرای عاشورا و عمل قوم ستمکار در این ماجرا فراتر از هر بلا و مصیبتی است که در طول تاریخ بر خاندان نبوت و اهلبیت رفته است.
(جادهای در مدینه که چند شاخه راه به آن منتهی میشود و تعدادی خانه اطراف آن است. حرم پیامبر (ص) از دور هویدا میشود. شب آکنده از سکوت است. ناگهان صداهایی بلند میشود و چند مرد با مشعل وارد میشوند.)
سعید: ستمگر متکبر نابود شد.
بُشر: دروغگوی بزرگ از میان رفت.
سعید: فرعون زورگو هلاک شد. ای مردم، معاویه مُرد. امروز روز آزادی است. مژده بده ای بُشر، مژده بده.
اسد: مردی را که از یاران پیامبر بود و پیامبر او را به بهشت بشارت داده دشنام میگویی و به آتش جهنم بشارت میدهی؟
سعید: همان مردی که حکومت و زمام امور را بهتنهایی به دست گرفت و صاحب آن شد و اصل مهمی را در اسلام نابود ساخت و اساس «شورا» را جعل کرد و با نص قرآن دشمنی ورزید و احکام سنت را فنا کرد. هنگامیکه پدربزرگم به نظرش اعتراض کرد، او را درحالیکه نماز میخواند، کشت.
اسد: در کارها همیشه با ما مشورت میکرد.
بُشر: برای آنکه شکوه حکومتش را کامل کند. شما آفت بزرگ ما هستید. شما فقط ظاهراً با شورا بودید. موافقت شما پیشاپیش اعلام شده بود و دهانتان جز برای چشم گفتن باز نشد.
سعید: آیا یکی از شما با نظر معاویه مخالفت کرد که پس از آن نجات یابد؟ شما او را به سلطنت رساندید.
بُشر: عادت کرده بود که نه را نشنود.
سعید: حسین کجاست تا با او بیعت کنیم و یزید را از حکومت خلع کنیم؟ حسین کجاست ای بُشر؟
بُشر: حسینبنعلی بر منبر جدش برای مردم سخن میگوید و حدیث نقل میکند. بشتاب تا بتوانیم محضر او را درک کنیم.
سعید: من از سرزمین عراق آمدهام تا او را ببینم، اما او را در خانهاش و در مسجد نیافتم.
(چند مرد جلو میآیند.)
مرد اول: (درحالیکه جلو میآید) آیا واقعاً پسر ابوسفیان مرد؟ آیا واقعاً این شب سنگین سپری شد؟
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir