نویسنده میکوشد در این رمان نوجوان به مقابله با تحریف تاریخ پهلوی پرداخته و نشان دهد چگونه این رژیم با خرابکاریهای گوناگون سعی در بد نام کردن نیروهای مبارز انقلاب داشته است. همچنین این رمان جزو آثار راه یافته به مرحله نهایی جشنواره داستان انقلاب است.
کتاب داستان پسر نوجوانی به نام وحید است. او در مدرسه چندان کودک محبوبی نیست اما کمکم با بزرگ شدنش نگاهش به دنیا تغییر میکند. داستان با کودکی وحید در مدرسه شروع میشود و با جوانی او ادامه پیدا میکند. جایی که وحید به صف انقلابیون میپیوندد و جلوی جنایتهای رژیم شاهنشاهی میایستد. کتاب تونل سوم داستانی جذاب و شرین است که شما را با خود به قلب تاریخ میبرد و اتفاقات متفاوتی را نشانتان میدهد.
به صورت وحید نگاه کرد تا عکسالعملش را ببیند. وحید مثل خنگها نگاهش میکرد. نمیدانست چرا امروز همه یکجور دیگر شدهاند. خودش را کنار تلویزیون رنگی تصور کرد. چهقدر حال خشایار گرفته میشد وقتی میدید وحید تلویزیون خریده.
پارسال که پدر خشایار با یک تلویزیون رنگی به محل آمد، همه صف کشیده بودند تا او را ببینند. خشایار هم با غرور کنار پدرش ایستاده بود و نمیگذاشت دست کسی به آن بخورد. تا آن موقع فقط تلویزیون سیاه و سفید دیده بود. به بهانهٔ کمک به دایی، از خانه بیرون میزد و چند ساعتی با تلویزیون مشغول میشد. وقتی روشنش میکرد، پنج دقیقه طول میکشید تا لامپش گرم شود و بتواند تصاویر را ببیند، اما حالا خشایار تا دستش را میگذاشت روی دکمهٔ خاموش روشن، تصاویر پشت سر هم ردیف میشدند؛ بدون اینکه برفک داشته باشد یا تصاویر مثل فرفره، تندتند بالا و پایین شوند.
وحید دستش را دراز کرده بود تا در صندوقچهٔ تلویزیون را لمس کند. به نظرش سهبرابر تلویزیون دایی بود. دستش که به در جعبهٔ جادو رسید، خشایار محکم به دستش کوبید. حسابی دردش آمد. همانجا قول داد که به زودی یک تلویزیون رنگی بخرد. خودش هم میدانست پولش را ندارند، اما از دهانش دررفته بود. نمیخواست کم بیاورد. خشایار هم به او خندیده و گفته بود: «به همین خیال باش!» حالا همان قمپزش داشت به واقعیت تبدیل میشد. کیفش کوک میشد وقتی چشمهای گردشدهٔ خشایار را مجسم میکرد.
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی درباره دوران انقلاب اسلامی پیشنهاد میکنیم.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir