در بخشی از کتاب می خوانیم :
بغضم را فرو می خوردم و حرف های ژیلبرت را پیش خودم تکرار می کردم؛ با شادی و هیجان زیاد گفته بود که تا مدت ها به شانزه لیزه نخواهد آمد. اما همین که به او می اندیشیدم، دلفریبی اش جانم را می آکند و حتی با بی خیالی اش نسبت به نیامدن به شانزه لیزه هم چیزی عاشقانه به افکارم می افزود و در میان اشک هایم لبخندی بر لبانم نقش می بست.
زمان آمدن پست چی که رسید آن شب نیز مثل شب های پیش، به خودم گفتم:
نامه ای از ژیلبرت به دستم می رسد، بالاخره به من می گوید که هرگز از دوست داشتنم دست برنداشته و دلیل رازآلود تظاهرش به دوست معمولی بودن را برایم شرح خواهد داد.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir