کتاب ردپایی رو به آسمان زمین، در آنجا که یوسف پا بر آن کوبیده بود، مثل گردابی شروع به چرخیدن و پایین رفتن کرد. خاکهای نرم و درخشان، آرام میچرخیدند و پایین میرفتند. یوسف گفت: نزدیکتر برو و نگاه کن! سارا، سرش را بالای آن قسمت از خاک گرفت. مثل اینکه دالانی به دنیایی دیگر باز شده بود.