کتاب یاماها تا بهحال برای شهیدی ناشناس اینطور گریه کردهای؟ جوری که جانت از تمام دردها آزاد شود؟ جوری که همة چرکابههای درونت از راه چشمها بیرون بزند؟ گریهای که خشک و تر درونت را بسوزاند و تو را نو کند؟ محمد، انگار دارند تکهای از جانم را با خودشان میبرند. دارم نزدیک میشوم به پدرم، مادرم، خواهرم، برادرم... آنقدر نزدیک که میتوانم دستهایم را بلند کنم و زیر تابوتش را لمس کنم... رگة نوری گرم و مطبوع از نوک انگشتهایم نشت میکند توی تنم و محمد چه حالی دارم؟
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir