کتاب طوقی فرید با تعجب به صورت فرمانده، که مثل سنگ سفت شده بود و بیرنگ، نگاه کرد. زندونی بودن خیلی سخته! چه آدم باشی، چه پرنده، فرق نمیکنه. آزاد به دنیا می آی و بایس آزاد زندگی کنی و آزاد بری. فرید صدای شکستن گرانقیمتترین بلور دنیا را تهِ این صدا شنید، برای همین رویش را گرفت به سمت لانه و کفترهایی که انگار حرفهای فرمانده را شنیده بودند و با بی قراری در فضای تنگِ لانه بالبال میزدند. صدای خندة فرمانده او را به خود آورد: تا پشیمون نشدم پروازشون بده برن دنبال زندگیشون، قهرمان. یالا. یالا. آسمون کور شده، فرمانده. تاریکه
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir