کتاب «گوهر صبر» بر اساس خاطرات شفاهی «گوهرالشریعه دستغیب» در هشت فصل و بهانضمام سه پیوست (روایتهای تکمیلی، زندگینامهها و گاهشمار) بهرشته تحریر درآمده است. خاطراتی از جنس زنانه که به حوادث و وقایع دوران انقلاب از منظر سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، محلی و حتی فرهنگ عامه میپردازد. محتوای این کتاب از دو منظر دارای اهمیت است؛ اول آنکه در زمینۀ خاطرات زنان مبارز در انقلاب اسلامی تاکنون کتابی با این حجم از اطلاعات تاریخی چاپ و منتشر نشده است. دوم اینکه با وجود آمیختگی بسیاری از سالهای زندگی راوی با مسائل سیاسی و فرهنگی، وجهه فرهنگی آن پررنگ و درخور توجه است. مطالعۀ این اثر کمک میکند از چندوچون و چرایی آنچه در گذشته نزدیک روی داده، آگاه و با نقاط ضعف و قوت افکار و اعمال آنها که روزگاری تاریخ را رقم زدهاند، آشنا شویم و با عبرت از سرگذشت آنان فردای بهتری بسازیم.
در بخشی از کتاب می خوانیم:
گوهر صبر یکدفعه در باز شد. سرم را به سمت در برگرداندم و دیدم دو نفر زیرِ بغل پیرمردی را گرفتهاند و کشانکشان او را به اتاق میآورند. توجهی نکردم و دوباره با محسن حرف زدم. جوانی که اخطار داده بود نباید صحبتی رد و بدل شود، صدایم کرد و با لحن معنیدار و تمسخرآمیزی گفت: «خانم! آقای دکتر! » وقتی برگشتم، دیدم پیرمردی که آوردهاند داخل اتاق، خودِ آقای اسدی است. باورم نمیشد. مات و مبهوت، ناخودآگاه گفتم: «اِ! اِ! » جوان به گمان اینکه میخواهم حرف بزنم، پرید سمتم که سیلی بزند زیرِ گوشم؛ اما سریع خودم را کشیدم عقب و نگذاشتم دستش به صورتم بخورد. نمیخواستم با دیدن این صحنه درد دیگری به دردهای این مرد اضافه شود. خودم را جمعوجور کردم و با مظلومیت گفتم: «آقا، من که چیزی نگفتم! مگر حرفی زدم؟! » جوان چشمغرهای رفت و بلافاصله آقای اسدی را نیاورده؛ بردند، بدون اینکه حتی یک کلمه بین ما رد و بدل شود. این برای او و ما از هر شکنجهای بدتر بود. دخترم زهرا، فقط توانست موقعی که او را میبردند، بگوید: «بابا! بابا! مشهدیرضا آمده! » مشهدیرضا موقع دستگیری آقای اسدی نبود. او رفته بود بَوانات که به زن و بچهاش سر بزند. زهرا میخواست به پدرش دلگرمی بدهد که ما تنها نیستیم، نگران ما نباش. چند لحظه گیج و منگ بودم. باورم نمیشد آنقدر پیر و شکسته شده باشد! مثل هشتاد سالهها به نظر میرسید! برایم شده بود مثل یک غریبه! موقعی که او را بردند، هفتادونُه کیلو بود؛ اما از شدت شکنجه، شده بود یک پیرمردِ لاغر و خمیده پنجاه کیلویی که فقط مُشتی استخوان از او باقی مانده بود.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir