چریک - خاطرات جانباز حسین فاضلی از گردان ۲۳۱ تانک فشنگ گذار دوید به سمت تانک تا برود بالا. گلولهای خورد به قمقمهام و از دستم رها شد. نشستم روی زمین، چشم گرداندم و دنبال فشنگ گذار گشتم. سرم را کمی این طرف و آن طرف کردم تا اینکه او را دیدم. پوتینهایش از کنار شنیِ تانک زده بود بیرون. رفتم بالای سرش، بیحرکت بود و خوابیده بود روی زمین... یک خواب طولانی! همه خوابشان میآمد، پلک که میزدی، یک نفر میخوابید. صورتت را برمیگرداندی چند نفر خوابیده بودند! خسته بودند.