کتاب مردهای مرز شرقی تیغ بالا رفت و روی شاهرگ اشرف نشست. اشرف همان جا روی زمین افتاد و خونش به اطراف پاشید و جان کند. مشعل از دست مهران روی زمین افتاد. به سمت اشرف خیز برداشت، اما خون داغ و لزج به دستهایش پاشید و بدن اشرف بیحرکت ماند. مهران مشعل نیمهخاموش را از روی زمین برداشت. چند بار به طرف دیوار دوید، اما در را پیدا نمیکرد. خواست نگهبان را صدا بزند، اما حرفی یادش نیامد. چند بار به دیوار خورد تا اینکه در باز شد و سرجوقه مشعل به دست و وحشتزده داخل را نگاه کرد