گل زرد ، گل سرخ و غنچه ای که امیدی در دل خود بسته است و دارد باز می شود . خیلی به این غنچه فکر می کنم .خیلی ، ساعت ها ، شب ها و ... همیشه . به امیدش ، به آینده اش و به انسان هایی که دل هاشان به او شبیه است و شاید سرنوشتشان هم با او یکی است . و از خود همیشه می پرسم : آیا این غنچه باز می شود ؟ می شکفد؟ آفتاب روشن و گرم آسمان بر قلب بسته و تنگش خواهد تابید؟ نسیم بهار گلبرگ هایش را نوازش خواهد داد؟ بلبلی به شوق دیدارش برای او آوازهای عاشقانه خواهد خواند ؟ و بالاخره پروانه ای بر سرش خواهد نشست و قطره پاک بارانی و شبنمی در دهانش خواهد چکید؟ نمیدانم ، هیچ چیز نمیدانم این گل زرد و گل سرخ هم در انتظار او هستند و نگران سرنوشت او . آیا می پژمرد و بر باد می رود یا می شکفد و زندگی می کند؟ هیچ نمی دانم