کتاب ترکش های ولگرد 2 - جاسم رمبو - ادبیات نوجوان چکیده کتاب: نگاهی به علی کردم و با افسوس گفتم:«بازم خوش به حال تو، من که اگر حرف از جبهه بزنم، یا ننهام غش میکند یا آقاجان. رودرواسی را میگذارد کنار و با کمربند میافتد به جانم. به جان علی، عشق جبهه دارد دیوانهام میکند.» علی که از دو ساعت پیش کلافه و بیحوصله پای حرفهایم نشسته بود، مثل اسپندی که روی آتش انداخته باشند، جست زد و با خوشحالی گفت:«آفرین، خودش است!» با حیرت پرسیدم:«چی؟» ـ دیوانگی! ترش کردم و گفتم:«مرد حسابی! دو ساعت است دارم درد دل میکنم که ننه و بابام نمیگذارند بروم جبهه و ماندهام معطل اگر تو بروی جبهه، دیگر کی سنگ صبورم میشود! حالا پرت و پلا میگویی؟» علی چفیهاش را دور گردن انداخت. عجب لباس نظامی خوشرنگی هم داشت. از آن لباس پلنگیها که کماندوها به تن میکنند. نیش علی تا بناگوش باز شد و گفت:«مگر دنبال راهی برای جیم شدن و آمدن به جبهه نیستی پسر عموجان؟» با خوشحالی گفتم:«هستم! اما چطور؟» ـ دندان روی جگر بگذار عزیزجان! ببینم، پول چقدر داری؟