توی عالم رؤیا فکر میکردم تازه ازدواج کردیم و خدا هنوز حلما و زهیر رو بهمون نداده. داخل اون صحرای سرسبز، ریل راهآهن بود. من سمت راست ریل وایستاده بودم و تو سمت چپش. دست همدیگه رو گرفته بودیمو توی صحرا راه میرفتیم. صدای سوت قطار که اومد، دستامون رو از هم جدا کردیم. یک عالمه ابر سفید از آسمون اومدن پایین و دور تو رو گرفتن. من میخندیدم و تو ابرا رو با دستت پس میزدی وقتی که قطار نزدیک شد، من سوار شدم و تو روی ابرها دنبال من میاومدی. من از پنجره برای تو که سوار ابرا بودی دست تکون میدادم. تعبیرش چی میشه فاطمه؟
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir