رمان «پیرمرد و دریا» اثر مشهور و ماندگار ارنست همینگوی، داستانی است که با نثر ساده و در عین حال عمیق خود، ما را به دنیای یک ماهیگیر پیر و تنها در کوبا میبرد که زندگیاش را در مبارزهای دشوار و هیجانانگیز با یک ماهی غولپیکر سپری میکند. این اثر، نه تنها روایت یک جنگ و نبرد فیزیکی، بلکه داستانی است در مورد شجاعت، امید و ایستادگی در برابر مشکلات زندگی. از زاویهای دیگر، همینگوی در این داستان به بررسی مفاهیم عالی انسانی همچون عزم و جزم در مقابله با سختیها و کوشش برای دستیابی به اهداف میپردازد. حال داستان در اقیانوس آرام رخ میدهد، جایی که مرد سالخورده، مملو از تجربیات زندگی و احساس شکست، به دنبال اثبات خود به دنیای اطرافش است.
این رمان، که به سال 1952 نوشته شده، به نوعی یک سفر روحانی به عمق وجود انسانها و اراده آنها برای پیروزی بر موانع است. قدرت کلام همینگوی ظرافت شگفتانگیزی دارد و در عین سادگی، به خوبی احساسات عمیق انسانی را به تصویر میکشد. همینگوی بارها گفته که نوشتن، پروسهای است که نیاز دارد بارها بازنگری و ویرایش شود، و این همان رویکردی است که در خلق «پیرمرد و دریا» به وضوح مشهود است. با اوردن این اثر به عنوان یکی از برجستهترین آثار قرن بیستم و به دلیل تأثیر آن در کسب جایزه نوبل ادبیات برای همینگوی در سال 1954، میتوان گفت که این کتاب در حقیقت از نوآوریهای ادبی به شمار میآید.
این کتاب به خصوص به افرادی که به فلسفه زندگی، معنا و هدف، و تجربههای انسانی علاقهمند هستند، توصیه میشود؛ یا به کسانی که در جستجوی الهام و نیروی شجاعت هستند تا با چالشهای زندگی مقابله کنند. همچنین، اگر شما دوستدار داستانهای عمیق و تفکر برانگیز هستید، این اثر میتواند ساعتها شما را در دنیای زیبای ادبیات غوطهور کند. «پیرمرد و دریا» نه تنها یک داستان است بلکه یک دستاورد ادبی است که همچنان در دلها و ذهنها زندگانی میکند و به عنوان یک نشانه از استقامت انسانی در برابر سرنوشت شناخته میشود. با هر بار خواندن این اثر، شما میتوانید لایههای جدیدی از اندیشه و احساسات را کشف کنید و به این ترتیب، رابطهای عمیقتر با شخصیتهای داستان برقرار کنید.
پیرمرد آرامآرام قهوهاش را مینوشید. این تنها چیزی بود که در طول روز میخورد و میدانست که باید بخورد. مدتها بود از خوردن خسته شده بود و ناهاری برای خود به دریا نمیبرد. او یک بطری در قایق داشت و این تمام چیزی بود که او در طول روز احتیاج داشت.اکنون پسرک با ساردینها و دو طعمهی در روزنامه پیچیدهشده برگشته بود. آنها راه سخت را به سمت اسکله پایین رفتند و قایق را به داخل آب انداختند. پسرک گفت: «موفق باشی پیرمرد!»پیرمرد جواب داد: «همچنین»او طنابهای شلاقی پارو را داخل پاروگیرها جا داد. به جلو خم شد و با همهی توان خود قایق را حرکت داد و در تاریکی از لنگرگاه دور شد. قایقهای دیگری هم از سواحل دیگر در حال رفتن به دریا بودند. پیرمرد صدای پاروهای آنها را میشنید ولی قادر به دیدنشان نبود چون ماه پشت تپهها بود.گاهی اوقات کسی در قایقها صحبتی میکرد اما از بیشتر قایقها صدایی جز پایین آمدن پاروها شنیده نمیشد.آنها پس از گذر از دهانهی اسکله از هم جدا میشدند و هرکس به سمتی به امید صید میرفت. پیرمرد میدانست که به دوردست میرود. او بوی ساحل را پشت سر گذاشت و به سمت عطر پاکیزهی صبحگاهی اقیانوس رفت.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir