به قول معروف... (مروری بر ریشه برخی مثلها و اصطلاحات رایج در زبان فارسی) برشی از متن کتاب به قول معروف: روزی از روزهای خدا، جناب ملّا نصرالدین در حیاط خانه خود مشغول آب دادن گلدانها و باغچهها بود که بهناگاه، کوبه در به صدا درآمد. کسی که آن سوی در بود، بهشدت درِ خانه را میکوبید و فریاد میزد: "زود باش! زود باش در را باز کن!" ملّا نصرالدین کارش را رها کرد و دواندوان به سوی درِ خانه رفت و آن را باز کرد. چشمش به جمال همسایه دیوار به دیوارش افتاد که مثل سیر و سرکه میجوشید. به او گفت: "چه خبر است مرد حسابی! در را شکستی! مگر سر آوردی؟" همسایه گفت: "سگت پای زن مرا گاز گرفته و زخمی کرده است، باید خسارت بدهی!" ملّا گفت: "سگ پای زنت را گزیده، گناه در چیست که داری آن را میشکنی؟!" مرد همچنان داد و فریاد میکرد و خسارت میخواست. ملّا نصرالدین گفت: "تو هم برو سگت را بیاور تا پای زن مرا بگزد، در آن صورت بیحساب میشویم، مگر نه؟ چیزی که عوض دارد، گله ندارد!"
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir