یه کتاب خوب میتونه زندگیت رو عوض کنه!
معرفی کتاب
کتاب گفتنش با تو : خاطرات غلامرضا زارع زردینی قسمتی از کتاب : دیدم محمدعلی توی خودش است.نگاهش به دیوار مسجد بود.بچه ها جا به جای دیوار مسجد یادگاری نوشته بودند.بیشتر هم تاریخ اعزام و اسمشان را یادداشت کرده بودند.حواسم بود ببینم چه کار می کند.دیدم از جیب روی سینه اش خودکار درآورد و روی دیواری که به ش تکیه داده بود چیزی نوشت.دیدم زیر یادگاری قبلی اش نوشته است <<تاریخ ماموریت 1366/9/2>>.نگاهم دنبال نوک خودکارش بود تا ببینم دوباره چه چیز می خواهد بنویسد.دستش را کمی آورد پایین و خط بعدی را هم نوشت <<تاریخ شهادت 1367/1/18>>. بعد هم زیر آن اسمش را اضافه کرد و امضا زد.