"شب دنیا" رمانی است که با ایجاد تعادل میان جذابیتهای داستانی و عمق مفاهیم فلسفی، داستانی سرشار از احساسات پیچیده و چالشهای انسانی را روایت میکند. کامران پارسی نژاد، نویسندهی برجسته و شیوهای نوین را در خلق شخصیتها و وقایع به کار میگیرد که به خواننده احساس نزدیکی و همراهی میدهد.
این اثر نه تنها خواننده را به چالش میکشد بلکه او را در مسیر یافتن ایمان، یقین و بصیرت هدایت میکند. داستان "شب دنیا" در جهانی خیالی و در عین حال واقعی جریان دارد که شخصیتهای آن نه شازده کوچولو هستند و نه دُن کیشوت. قهرمانان این رمان، زندگیای معنادار و آرزوی جستجوی معنویت را تجربه میکنند و در تلاشاند تا بین آسمان و زمین ارتباطی برقرار کنند. حس نوستالژی و خیالانگیزی به طرز زیبایی با مضامین عمیق انسانی در هم آمیخته شده است، که میتواند خواننده را به تفکر و تعمق درباره زندگی و چرایی آن وا دارد.
چرا باید این کتاب را خواند؟
"شب دنیا" در مقایسه با بسیاری از رمانهای امروزی، عمیقتر به حساسیتهای انسانی و دنیای درونی شخصیتها میپردازد. این کتاب نه تنها داستانی جذاب را ارائه میدهد، بلکه به خواننده این اجازه را میدهد که خود را در چالشهای قهرمانان قرار دهد و از تجربیات آنها درس بگیرد. با مضامینی چون ایمان، یأس و امید، "شب دنیا" میتواند به یک سفر درونی عمیق برای هر خواننده تبدیل شود. هر صفحه این کتاب خود یک دعوت به تفکر و کشف دنیای جدید است.
این کتاب به افراد علاقهمند به ادبیات عمیق و فلسفی، علاقهمندان به داستانهای روانشناختی و کسانی که به دنبال یک تجربه ادبی متفاوت هستند، پیشنهاد میشود. اگر دوست دارید در دنیای جذاب و خیالانگیز شخصیتها غرق شوید و در عین حال مدتی را به تفکر درباره زندگی و معنای آن بگذرانید، "شب دنیا" انتخاب مناسبی برای شماست.
درست وقتی مقابل خانه سیدمصطفی رسید، وقتی چشم به قرص کامل ماه دوخت، وقتی امین را مقابلش دید اشک به چشم دارد و به آرامی کف دستش را به سمت ماه بالا آورده است، دیگر نبود. مقابل خانه سید، احسان از میان نخلهای نیمه سوخته و خشکی گذشت که دیگر به یک قد و قواره نبودند. از روی اروند رود، خط اول و دوم، استحکامات، سنگرهای دیده بانی، کانالهایی که پر بود از جنازههای خودی و دشمن، زوزه گلولههایی که بیهدف میآمدند و میرفتند، منورها یی که شب را به روز مبدل کرده بودند، بارش خمپارهها، صدای مهیب توپ و تانک و لرزش زمین... و ماه که قرص کامل بود و ایلیا که پشت به سنگر فرماندهی ایستاده بود. آن هم درست پیش از حرکت گردان. فانسقه و سربندها بسته شده و اسلحهها امتحان شده... شب دنیا بود. نرمه بادی وزیدن گرفت. ایلیا پا پیش نهاد. کف دستش را به اندازهای بالا آورد تا شاید زیر قرص کامل ماه قرار بگیرد. دست دیگرش را روی سطح ماه گذاشت. گردان بیحرکت ایستاده بود و ایلیا را میدید. میدید که با اشارۀ دست سیدمصطفی، کمی جابه جا میشود؛ جابه جا میشود تا همگان ماه را در دستانش ببینند. حالا ماه را به دست آورده بود. برایشان تازگی داشت. گویی قرص ماه کاملا در دستان ایلیا جای گرفته بود. تا دقایقی دیگر عملیات آغاز میشد و ایلیا میخواست با بچههای گردانش صحبت کند؛ آن هم در آن وضعیت. « ماه در دست. اشک در چشم. بغض در گلو. »
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir