هر برند یک قصه است معرفی کتاب هر برند یک قصه است: کتاب هر برند یک قصه است، نوشتۀ دانلد میلر، به همت نشر اطراف به چاپ رسیده است. هر برند یک قصه است آموزش قصهگویی مؤثر و دلنشین در دنیایی است که همه قصه میگویند. دانلد میلر، چهارچوبِ هفت بخشی خودش را با الهام از فیلمها و قصههای موفق شکل داده است و تاکنون به بسیاری از برندها کمک کرده تا با شفافیت و وضوح قصهشان را به گوش مشتری برسانند و نقشی پررنگ در دنیای کسبوکار ایفا کنند. میلر با اشاره به اهمیت ارتباط با مشتری از راه قصهگویی، تکیۀ کتابش را بر راهکاری طلایی میگذارد و راهنمای گامبهگامی برای ساخت قصهای ارائه میدهد که در آن به جای برند، مشتری قهرمان اصلی است. بدون به کارگیری این راهکار پیشنهادی، قصهای ویرایشنشده خواهیم داشت که هیاهوی شاخ و برگهای زائد و اشتباههای نگارشیاش، توجه و تمرکز مخاطب را از ماجرای اصلی پرت میکند. آدمها دوست دارند درگیر قصهای بزرگتر از قصۀ خودشان شوند؛ برندهایی که مشتریها را در دل روایتی بزرگتر قرار میدهند و ارزش محصولاتشان را بالا میبرند. آیا برندتان به قصۀ عمیقتری منتهی میشود؟ آیا محصولتان برای مشتریها مثل ابزاری است که برای مقابله با چیزهای ناخوشایند از آن کمک بگیرند؟ آیا قصۀ برند شما راه حلی برای مشکل بیرونی، درونی و فلسفی مشتری ارائه میدهد؟ مخاطبان دیگر علاقهای به شنیدن قصۀ برند یا قصۀ موفقیت شخصی کارآفرینان ندارند؛ آنها تشنۀ قصهای هستند که قهرمانش مشتری باشد نه برند. کتاب هر برند یک قصه است، هم به آفرینندگان برندها یاد میدهد چطور قصهشان را روشن و شنیدنی به گوش مشتری برسانند و هم حقیقتی مهمتر از این را به یادشان میاندازد: مشتریها معمولاً اهمیتی به داستان شما نمیدهند؛ مهم داستان خودشان است. هر برند یک قصه است گزارش رسمی و خشک از آخرین یافتههای علمی در حوزۀ بازاریابی نیست و راهکاری پیچیده و سختفهم برای ساخت برند هم پیش پای ما نمیگذارد. این کتاب مراحل هفتگانۀ قصهگویی مؤثر را برای معرفی و موفقیت محصول یا خدمتی که به مخاطب عرضه میکنیم به زبانی ساده توضیح میدهد. قسمتی از کتاب هر برند یک قصه است: رشد انفجاری استارباکس به این نبود که فقط میخواست یک فنجان قهوه دست مشتری بدهد؛ میخواست قهوه را در محیطی راحت و پیراسته به مشتری بدهد تا احساس کند. مشتریها وقتی وارد استارباکس میشدند، حس خوبی داشتند. استارباکس ارزشی بیش از قهوه عرضه میکرد و حس چند بعدی بودن و شوق به زندگی را به آدمها منتقل میکرد. همچنین جایی برای قرار گذاشتن فراهم میکرد که مردم میتوانستند در آن وابستگی و تعلق خاطر را حس کنند. استارباکس فرهنگ امریکا را از وقتگذرانی در غذاخوریها و بارها به وقتگذرانی در کافههای محلی به سبک ایتالیایی تغییر داد. با شناسایی اینکه مشتریها میخواهند چه حسی را تجربه کنند، استارباکس محصولی را که امریکاییها عادت داشتند پنجاه سنت بخرند (یا در خانه و محل کار تقریباً برایشان مجانی بود) به جایی رساند که حاضر بودند برای هر فنجانش سه یا چهار دلار پول بدهند. مشتریهای استارباکس مایلاند برای قهوه پول بیشتری بدهند چون با هر فنجان قهوه ارزش بیشتری حس میکنند. نشان دادن محصولات در نقش گرهگشای مشکلات درونی و بیرونی ارزش ذهنی (و به نظر من ارزش واقعی) آنها را افزایش میدهد. بعداً در یکی از تمرینهای توفان فکری خواهیم دید که چطور بعضی از مشکلات درونی مشتریهایمان را شناسایی کنیم.