به نام خدا

یه کتاب خوب میتونه زندگیت رو عوض کنه!

02191306290
ناموجود
این کالا فعلا موجود نیست اما می‌توانید زنگوله را بزنید تا به محض موجود شدن، به شما خبر دهیم.
موجود شد باخبرم کن

کتاب‌های مشابه







تورا خانه ای هست









آیکون توضیحات کتاب

معرفی کتاب

این داستان زیبا، روایتی تاریخی است از دوران صفویه که حول زندگی شخصی به نام بهایی پیش می‌رود؛ شیخ بهایی، یکی از دانشمندان بزرگ تاریخ و جهان که خدمات بسیاری به ایران و مذهب تشیع نموده است. خواندن داستان، اطلاعات بسیاری در مورد تاریخ ایران به مخاطب می‌دهد.
محمد جوانی از جبل‌عامل لبنان است که همراه با پدرش عزالدین حسین، یکی از علمای بزرگ لبنان، در دوران حکمرانی شاه‌طهماسب به ایران مهاجرت می‌کند و باهوش و نبوغ فراوانی که دارد، معماری شگفت‌انگیزی را در ایران بنا می‌نهد و در دانش‌های مختلف زمان خود چون نجوم، علم جفر، داستان‌نویسی، شعر، ریاضیات، فقه و علم الحدیث، سرآمد عصر خویش می‌شود.

درباره کتاب تو را خانه‌ای هست

کتاب تورا خانه ای هست این رمان، داستان زندگی جذاب و خواندنی شیخ بهایی است. محمد، نوجوانی از جبل‌عامل لبنان است که همراه با پدرش عزالدین حسین، یکی از علمای بزرگ لبنان، در دوران حکمرانی شاه طهماسب به ایران مهاجرت می‌کند و با هوش و نبوغ فراوانی که دارد، معماری شگفت‌انگیزی را در ایران بنا می‌نهد و در دانش‌های مختلف زمان خود چون نجوم، علم جفر، داستان نویسی، شعر، ریاضیات، فقه و علم الحدیث، سرآمد عصر خویش می‌شود. این رمان، داستان زندگی شیخ بهایی عالم بزرگ جهان تشیع است. در بخشی از این رمان می‌خوانیم: عزالدین حسین بلند شد . بچه‌ها سراسیمه به سمت در دویدند. محمد خود را به پدر رساند. تا خانه مسافت زیادی را باید طی می‌کردند. حالا صدای سم اسبان عثمانی‌ها بود که هر لحظه نزدیک‌تر می شد. ترسیده بودند و به پشت سرشان نگاه نمی‌کردند. باد در تاریکی شب زوزه می‌کشید. صدای شیهۀ اسبان می‌آمد و فریاد مردان و زنان وحشت‌زده‌ای که بی‌هدف در گل و لای می‌دویدند تا شاید بتوانند به دامنۀ کوه بلند پناه ببرند ، تا شاید خود را به درۀ ابوکسلان و یا ماجور برسانند، تا شاید بتوانند جان خود را نجات دهند. از دل تاریکی بیرون زدند. وارد میدان اصلی روستا شده بودند. نیمی از دکان‌ها در آتش می سوختند. سربازان عثمانی مشغول قتل عام روستاییان بودند. عزالدین حسین، دست محمد را محکم گرفته بود. عبدالصمد پشتشان می‌آمد. باید از میدان می‌گذشتند… .

خواندن کتاب تو را خانه‌ای هست را به چه کسی پیشنهاد می‌کنیم؟

علاقه‌مندان به زندگی شیخ بهایی می‌توانند از خواندن این کتاب لذت ببرند.

 گزیده از کتاب تو را خانه‌ای هست

عزالدین حسین بلند شد. بچه‌ها سراسیمه به سمت در دویدند. محمد خود را به پدر رساند. تا خانه مسافت زیادی را باید طی می‌کردند. حالا صدای سم اسبان عثمانی ها بود که هر لحظه نزدیک‌تر می‌شد. ترسیده بودند و به پشت سرشان نگاه نمی‌کردند. باد در تاریکی شب زوزه می‌کشید.
 صدای شیهۀ اسبان می‌آمد و فریاد مردان و زنان وحشت‌زده‌ای که بی‌هدف در گل‌ولای می‌دویدند تا شاید بتوانند به دامنۀ کوه بلند پناه ببرند، تا شاید خود را به درۀ ابوکسلان و یا ماجور برسانند، تا شاید بتوانند جان خود را نجات دهند. از دل تاریکی بیرون زدند. وارد میدان اصلی روستا شده بودند. نیمی از دکان‌ها در آتش می‌سوختند. سربازان عثمانی مشغول قتل‌عام روستاییان بودند. عزالدین حسین، دست محمد را محکم گرفته بود. عبدالصمد پشتشان می‌آمد. باید از میدان می‌گذشتند...

نظرات کاربران

کتاب‌های مشابه