به نام خدا

یه کتاب خوب میتونه زندگیت رو عوض کنه!

02191306290
10 ٪
۷۵٬۰۰۰
۶۶٬۸۰۰
تومان
افزودن به سبد خرید

کتاب‌های مشابه







فرشته ای در برهوت









1
آیکون توضیحات کتاب

معرفی کتاب

رمان فرشته‌ای در برهوت اثر مجید پورولی کلشتری، داستانی جذاب و پرکشش است که در سیستان و بلوچستان روایت می‌شود. این کتاب به چالش‌ها، باورها و روابط میان اقوام و مذاهب مختلف می‌پردازد و در بستر یک داستان عاشقانه، مفاهیم عمیقی از تفاوت‌ها و هم‌زیستی را به تصویر می‌کشد. نویسنده با خلق شخصیت‌هایی واقعی و فضاسازی دقیق، اثری تأثیرگذار و خواندنی ارائه داده است.

درباره کتاب فرشته‌ای در برهوت 

فرشته‌ای در برهوت داستان دختری اهل سنت به نام حکیمه خاتون را روایت می‌کند که عاشق رسول هدایت، جوانی شیعه، می‌شود. این رابطه در محیطی شکل می‌گیرد که تعصبات مذهبی و سنت‌های خانوادگی بر تصمیم‌گیری‌ها تأثیرگذار است. خواستگاری رسول از حکیمه، به مسئله‌ای فراتر از ازدواج تبدیل می‌شود و با موضوعاتی همچون حقانیت باورها و کشمکش میان عقل و احساس همراه است.
داستان با گفت‌وگوی عبدالحمید، عموی حکیمه، آغاز می‌شود که در تلاش است دختر را از مشکلات این ازدواج آگاه کند. حکیمه که شخصیتی مصمم و منطقی دارد، به دور از احساسات لحظه‌ای، تصمیم به پیشبرد این رابطه می‌گیرد. رسول نیز جوانی است که در مواجهه با تفاوت‌ها و چالش‌ها، با استدلال و ادب برخورد می‌کند.
تعصبات مذهبی و مخالفت‌های خانوادگی، محور اصلی درگیری‌های داستان است. در مراسم خواستگاری، کشمکش‌های فکری و اعتقادی میان خانواده‌ها رخ می‌دهد، اما تأثیر رفتار و استدلال‌های منطقی رسول و حکیمه در نهایت خانواده دختر را تحت تأثیر قرار می‌دهد. با وجود سختی‌ها، داستان مسیر تلاش و امید برای رسیدن به اتحاد را به نمایش می‌گذارد.نویسنده با فضاسازی دقیق و توصیفات واقعی، محیط بومی سیستان و بلوچستان را به‌خوبی ترسیم کرده است. شخصیت‌پردازی‌ها نیز با جزئیات روان‌شناختی همراه است و حکیمه و رسول نمایندگان دو دیدگاه متفاوت هستند که در مسیر نزدیک شدن به یکدیگر، آزمون‌هایی دشوار را پشت سر می‌گذارند. زبان ساده و روان داستان، در کنار گره‌های عاطفی و فکری، مخاطب را تا پایان همراه می‌سازد.
این رمان در عین حال که یک روایت عاشقانه را پیش می‌برد، به طرح پرسش‌های جدی درباره نقش باورها، تعصبات و تغییر در زندگی پرداخته و مخاطب را به تفکر وادار می‌کند.

خواندن کتاب فرشته‌ای در برهوت را به چه کسانی توصیه می‌کنیم

این کتاب برای علاقه‌مندان به رمان‌های عاشقانه با درون‌مایه‌های اجتماعی و مذهبی مناسب است. کسانی که به دنبال آثاری با مضامین تفاوت‌های فرهنگی، هم‌زیستی مسالمت‌آمیز و مفاهیمی همچون عشق و استقامت در برابر موانع هستند، از این کتاب لذت خواهند برد. همچنین، مطالعه این اثر به افرادی که به روایت‌هایی از جنوب ایران علاقه‌مندند، توصیه می‌شود.

در بخشی از کتاب فرشته‌ای در برهوت می‌خوانیم:

«- وقتی فهمید که تو سنّی هستی چیزی نگفت؟حکیمه‌خاتون آرام سرش را تکان داد.- نه.عبدالحمید بطری را برد به دهانش، از آب بطری سر کشید و ادامه داد:- یعنی پس نکشید و عقب نشینی نکرد؟ جوری که انگار که پشیمان شده باشد!حکیمه ‌خاتون گفت:- به نظرم کمی جاخورد. امّا پشیمان نشد.عبدالحمید سری تکان داد و گفت:- تابه حال زیر نظرش داشتی؟ که ببینی شیخین را لعن و نفرین می‌‌کند یا نه؟حکیمه‌ خاتون گفت:- اهل توهین نیست. مخالفت هم که بخواهد کند، مؤدبانه و با استدلال است.عبدالحمید دور دهانش را پاک کرد و بطری آب را گرفت طرفِ حکیمه‌خاتون.- بیا.از لحنِ حکیمه‌ خاتون فهمیده بود که از جوانِ شیعه خوشش آمده. می‌‌دانست حکیمه ‌خاتون دختر خام و عجولی نیست. از این دختر‌ها که می‌روند دانشگاه و چهار تا جوان که می‌بینند تمامِ دست و دل‌شان می‌لرزد و خودشان را گم می‌کنند. حکیمه ‌خاتون قبلا خواستگارهای بسیاری داشت. توی آن‌ها دو تا مهندس هم بودند. امّا حکیمه‌ خاتون همه‌‌شان را رد کرد. شاید به خاطر دانشگاه رفتن بود. شاید هم دلیلِ دیگری داشت که عبدالحمید نمی‌دانست. امّا حالا یک دفعه آمده بود و گفته بود:- یک جوان شیعه می‌خواهد بیاید خواستگاریِ من!حکیمه ‌خاتون نگاهی به بطری آب توی دست عمو انداخت و گفت:- تشنه نیستم.خیلی تشنه بود. آن‌قدر دلواپس و نگران بود که لب‌هایش خشک شده بود، تمام فکرش پیشِ رسول بود. مدام با خودش می‌گفت:- اگر دیر بیاید چه! اگر نیاید چه!آمدنِ رسولِ یک‌طرف و بردنِ اون به بی‌راه یک طرف. به مادرش گفته بود:- چرا باید بیاید بی‌راه؟!مادرش هم گفته بود:- می‌خواهم ببینمش! اگر دوستت داشته باشد می‌آید.بطریِ آب هنوز توی دستِ عبدالحمید بود. حکیمه‌ خاتون نمی‌توانست از آن بطری که عمویش به دهان بُرده آبی بخورد. عبدالحمید نگاهی به حکیمه‌ خاتون انداخت و بطری را برگرداند زیر صندلی. آن‌وقت تکیه داد به صندلی رنگ و رو رفتۀ وانت و از پشتِ شیشۀ خاک گرفته، چشم دوخت به جاده و گفت:- تو دیگر بچه نیستی که من بخواهم نصیحتت کنم. بعد از مرگِ ابراهیمِ خدابیامرز، همۀ کارهای شما با من بوده. الحمدالله هم مادرت و هم برادرهایت هیچ‌کدام بالای حرفِ من حرف نمی‌زنند. ازدواج و عروسی موضوعِ ساده‌‌ای نیست. من مثل تو دانشگاه نرفته‌‌ام، امّا سی سال معلّم تاریخِ این مدرسه‌‌ها بوده‌‌ام. سرد و گرم زندگی را چشیده‌‌ام. امّا تابه حال دختر شوهر نداده‌‌ام، آن‌هم به یک جوانِ شیعه، از دیارِ غریب.»

نظرات کاربران

کتاب‌های مشابه