در بخشی از کتاب آمده است:
یک لحظه چیزی به ذهنم رسید و گفتم: «بچه ها ببینید تاتیک تان منتظر است. بروید. جان تاتیک تان بروید.» باورت نمی شود، تاتیک باور کن به همان لحظاتی که ما گرسنه بودیم و تو مقابل شماسل مریم عذرا می ایستادی و صلیب می کشیدی و قطره قطره اشک می ریختی تا معجزه ای برسد و کسی از راه بیاید و نذری بیاورد و ما را سیر کنی، به همه ی آن لحظاتی که تو مروارید مروارید اشک می ریختی، دویدند طرف مادرشان، بی آنکه حتی ذره ای از سم های کوچکشان خاک بلند شود. رفتند پی مادرشان، مادرشان آنها را با پوزه اش برگرداند و رفتند. من که شک دارم آن آهو مادرشان بوده باشد به حتم تاتیک شان بوده. چون انگار مثل من کلمه مادر را نمیفهمیدند و اسم تاتیک را شناختند. آخ تاتیک! نمی دانی وقتی که در یک حصار دو چشم آهو نگاهت کند چه کیفی دارد... .
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir