رمان «پطرزبورگ» نوشته آندری بیهلی دربرگیرنده رمانی است که داستانش در مقطع زمانی اواخر قرن نوزدهم و استیلا و اختناق روسیه تزاری میگذرد. سنتهای ارتجاعی و ضدعقل جاری در جامعه و تلاش بیهوده برای حرکت به سمت توسعه از جمله مفاهیمی است که نویسنده در این کتاب به آنها پرداخته است. آنچه مخاطب در اینکتاب با آن روبرو میشود، نخستین ترجمه کامل متن نهایی رمان مذکور در سال ۱۹۲۲ است. وقتی کسی از اثری از بیهلی سخن میگوید، با تردید از کلمه نهایی استفاده میکند، چون او عادت داشت برای نیل به کمال، متن را بیامان تغییر بدهد. اما متن سال ۱۹۲۲ آخرین روایت رمان است که بیهلی پیش از مداخله سانسور خلق کرد؛ و همین واقعیت دلیل اصلی انتخاب متنی شایسته ترجمه بود. ولادیمیر ناباکف نویسنده برجسته ادبیات روسیه، چهار رمان را بهعنوان برجستهترین شاهکارهای منثور قرن بیستم معرفی کرده است: «در جستوجوی زمان از دست رفته» نوشته مارسل پروست، «مسخ» نوشته کافکا، «اولیس» نوشته جیمز جویس و «پطرزبورگ» اثر بیهلی. نویسنده رمان «پطرزبورگ» در اینکتاب، فضای شگفتانگیزی از روسیه سال ۱۹۰۵ را خلق؛ و درباره هویت ملی هم پرسشهایی مطرح کرده است. آندری بیهلی با خلق فضایی وهمآلود، در شهری که پایههایش بر آب بنا شده و اقلیمی مهآلود دارد، به شخصیت اصلی رمانش بدل شده است. در «پطرزبورگ» گویی هیچچیز قطعیت ندارد و همهچیز سیال است. ایننویسنده با کتاب پیشرو به اینافسانه که پطرزبورگ شهر اشباح و سایههاست، مهر تائید زده است. فرزانه طاهری در ارائه ترجمه فارسی اینکتاب نسخههای انگلیسی و ترجمه آلمانی آن را مورد بررسی قرار داده است. به جز «موخره»، «پینوشتها»، «پیشگفتار مترجمان انگلیسی نسخه سال ۱۹۲۲» و «مقدمه آدام ترلول بر ترجمه انگلیسی مکداف نسخه سال ۱۹۱۶» که انتهای کتاب چاپ شدهاند، یادداشتی بر متن و ترجمه و یادداشت مترجم فارسی کتاب هم، همراه متن رمان چاپ شدهاند. رمان مذکور ۸ فصل اصلی دارد که عناوینشان بهترتیب عبارت است از: «فصل اول: که در آن داستان شخصی بلندپایه، بازیهای دماغی او و ناپایداری هستی روایت میشود»، «فصل دوم: که در آن دیداری معین، مشحون از پیامدها، گزارش میشود»، «فصل سوم: که در آن شرح داده میشود که نیکالای آپولونویچ آبلئوخف چگونه آبروی خود و اقدام متهورانهاش را میبرد»، «فصل چهارم: که در آن نخ روایت میگسلد»، «فصل پنجم: که در آن ماجرای مردک ریزنقش با زگیل گوشه بینی و قوطی ساردین با محتویات خوفناکش نقل میشود»، «فصل ششم: که در آن رویدادهای یک روز خاکستری معمولی نقل میشود»، «فصل هفتم: یا، رویدادهای یک روز خاکستری معمولی همینطور ادامه مییابند» و «فصل هشتم: و آخر». در قسمتی از رمان «پطرزبورگ» میخوانیم: پاسی از روز گذشته بود که فرشته پری مرحمت فرموده و از قعر بالشها چشمهای کوچولوی معصومش را گشود؛ اما چشمهای کوچولویش هم میآمدند؛ مرحمت فرموده بر آن شد کمی بیشتر در حالت خوابآلودگی بماند؛ فوجفوج چیزهای فهمناپذیر و بیقرار و اشارتهای نیمفهمیده زیر شکندرشکنِ گیسوانش برمیآمدند: نخستین فکری که به ذهنش خطور کرد فکر شبنشینی آن شب بود: واقعا قرار بود آنجا چه پیش بیاید! اما در تکاپوی پروراندن این فکر، چشمهای کوچولویش هم میآمدند؛ و احساسات بیقرار و اشارتهای نیمفهمیده باز میگشتند؛ منحصرا یک چیز برمیآمد: پمپادور، پمپادور، پمپادور! _پمپادور دیگر از کجا آمده بود؟ روحش اما این کلمه را چراغان میکرد: لباس به سبک مادام پمپادور _ تور والنسیایی، کفشهای رقص نقرهای، منگولهها! در این چند روز کلی با خیاطش سر و کله زده بود، مادام فارنوآ حاضر نبود بر سر تور بلوند کوتاه بیاید: «تور بلوند برای چی میخواهید؟» اما مگر میشد از تور بلوند چشم بپوشد؟ مادام فارنوآ اولش گفته بود: «با سلیقه من، و سلیقه شما _ چطور ممکن است به سبک مادام پمپادور از کار در نیاید!» اما سوفیا پطرونا نخواسته بود کوتاه بیاید، و مادام فارنوآ پیشنهاد کرد که پارچه را پس بگیرد.
نظرات کاربران
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.