کتاب شب صورتی نوشته مظفر سالاری، رمانی نوجوانانه و عاشقانه است که با نگاهی دینی و اجتماعی به موضوع عشق در دوران نوجوانی میپردازد و داستان آن در شهر یزد، زادگاه نویسنده، اتفاق میافتد. «سینا»، پسر نوجوانی است که با دوست صمیمیاش «رامین» رابطهای نزدیک دارد. سینا به طور ناگهانی عاشق خواهر رامین، دختری محجوب و چادری به نام «نگین»، میشود. نگین همکلاسی خواهر سینا نیز هست و این موضوع، پیچیدگی رابطه را بیشتر میکند. داستان بر محور مدیریت احساسات نوجوانانه و نخستین عشق میچرخد؛ سینا باید یاد بگیرد چگونه هیجانات و احساسات تازهاش را کنترل کند و با تردیدها و دغدغههای ذهنیاش درگیر است. در همین مسیر، پیرمردی به کمک او میآید و ماجرای او را سمت بلوغ فکری سوق میدهد. روایت کتاب فضایی گرم، صمیمی و پر از جزئیات شهری و فرهنگی یزد دارد. داستان تا نیمه شعبان و حال و هوای مهدوی پیش میرود و به ارزشهای اخلاقی، معنوی و سبک زندگی اسلامی توجه ویژهای نشان میدهد. «شب صورتی» کتابی خواندنی برای نوجوانان و جوانانی است که دوست دارند با دغدغههای احساسی، بلوغ عاطفی و چالشهای عاشق شدن در فضایی متفاوت و با رویکردی آموزنده و اخلاقی آشنا شوند. این اثر، تلفیقی موفق از مسائل روانی نوجوانان و معنویت در زندگی روزمره است.
این کتاب برای نوجوانانی مناسب است که دوست دارند درباره احساسات، عشق اول، دغدغههای هیجانی و مسیر بلوغ شخصیتی خود بیشتر بدانند. داستان، تجربههای عاطفی دوران نوجوانی را با نگاهی تربیتی و واقعگرایانه روایت میکند. مخاطبانی که به داستانهای عاشقانه با پسزمینه فرهنگ ایرانی و مضامین اخلاقی-معنوی علاقه دارند، میتوانند از این کتاب لذت ببرند. روایت گرم و فضای بومی یزد به خواننده کمک میکند با سبک زندگی و ارزشهای محلی آشنا شود. کسانی که خواهان تجربه فضایی تازه از داستانهای نوجوانانه با رنگ و بوی فرهنگ بومی یزد و نگاه انسانی و اخلاقی هستند، این کتاب را خواندنی خواهند یافت.
در تاریکی شب، شانه به شانهٔ هم قدم زدند. رامین هم گرمکُنش را پوشیده بود. ساکت بودند. سینا فکر کرد شاید نگین ماجرا را تعریف کرده و رامین از او دلخور است. از طرفی بعید میدانست نگین حرفی زده باشد. نمیدانست کجا میروند. برایش مهم نبود. میخواست قدم بزنند و ساکت بمانند. نمیتوانست درست قدم بردارد. حواسش را جمع کرد که جلوی پایش را ببیند و سکندری نخورد. فایدهای نداشت. تصویر نگین جلوی چشمانش بود. دستش را روی قلبش گذاشته بود و با لباس روشنِ خانه، ناباورانه و وحشتزده نگاهش میکرد. فکرش را نمیکرد در لباس خانه، آنقدر زیبا باشد! همیشه او را با روسری و چادر دیده بود. داشتند محله را دور میزدند. از خانهٔ خودشان که بیرون آمده بود، تصمیم داشت دربارهٔ آسمندلی با رامین حرف بزند. سید دو ساعت پیش توانسته بود با نگاه به قرآن، فکرش را بخواند. باورنکردنی بود! تصمیم داشت آن را با آبوتاب تعریف کند؛ اما عجیب بود که حالا هیچ رغبتی برای تعریف کردنش نداشت! دیگر هیچ چیز برایش مهم نبود؛ حتی آمدن یا نیامدنِ آبابا به خانهشان! خودش هم باورش نمیشد! فقط دوست داشت تا صبح با رامین قدم بزند؛ رامینی که برادرِ «او» بود. ناگهان به خود لرزید. رامین دست روی شانهاش گذاشته بود. ـ ممنون که اومدی! فهمید نگین حرفی نزده. معلوم بود که رامین از او دلخور نبود. خوشحال شد. پلک زد تا از گیجی و بُهتی که در میانش گرفته بود، درآید. نگین از ذهنش بیرون نمیرفت: صورتی وحشتزده، میان انبوه موهای تابدار و خرمایی. پشت سرش لامپی زردرنگ از سقف هلالیِ راهرو آویزان بود و تارهای اطراف سرش را طلایی نشان میداد. انگار مثل فرشتهای، هالهای از نور او را در میان گرفته بود! به رامین چشم دوخت. چقدر شبیه نگین بود! برای آنکه سکوتش آزاردهنده نباشد، پرسید: «طوری شده؟» رامین سر تکان داد؛ یعنی نه. ـ کجا میریم؟ قضیهٔ مأموریت چیه؟ رامین ادای فیلمهای پلیسی را درآورد. ـ حالا هم در حال مأموریتیم. از این ور اومدیم که رَد گم کنیم. کوچهها و میدان جلوی آبانبارِ ششبادگیری، خلوت و ساکت بودند. نسیم سرد، آدمها را جارو کرده و با خود برده بود. شبحی از بادگیرهای بلند و دهانهٔ آبانبار، در تاریکی به چشم میآمدند و نمیآمدند. رامین نگاهش کرد. ـ مثل اینکه حالِت خوش نیست! اگه میترسی برگرد. خودم کارو تموم میکنم. سینا دست پیش برد و انگشتان رامین را گرفت. قبلاً این کار را نکرده بود. ـ نه... خوبم. حالا این مأموریته چی هست که ترس داره؟ نه میترسم، نه تنهات میذارم؛ حتی اگه بخوای تو این تاریکی، تا ته پلههای آبانبار بری پایین و جنها رو دونهبهدونه صدا بزنی! رامین خندید و دستش را فشرد. ـ برای همین خواستم تو همرام باشی، نه هیشکی دیگه. به جایی رسیدند که خیابان دیده میشد. آمبولانسی آژیرکشان گذشت. به چپ پیچیدند. میرفتند که محله را به طور کامل دور بزنند. سینا گفت: «این وقت شب، توی این تاریکی و تنهایی، جون میده برای آواز خوندن!»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir