کتاب «دختر تبریز» خاطرات دختر پر جنب و جوشی است که از دل حوادث و ماجراهای تلخ و شیرین در دهه ی 60 عبور کرده و جوانی و میانسالی اش دستخوش ماجراهای جذابی است. این کتاب خاطرات صدیقه صارمی، رزمنده، مربی نهضت سوادآموزی و مربی پرورشی دهه 60 در شهر تبریز است. در بخشی از کتاب می خوانیم: پاسبان که دید از عهدۀ زبان من برنمیآید، با باتوم برقی یک ضربه از سمت پهلو نثارم کرد! با اینکه به شدت دردم گرفت، اما از ترسم فرار کردم. مأمورها هم بدوبدو دنبالم میآمدند. دویدم به سمت خیابان ارتش و از آنجا هم به سمت خیابان 17شهریور قدیم. آنقدر دویدم که دیگر از دنبال کردنم منصرف شدند. خانهای دیدم که پلۀ کوچکی داشت. انگار که بار سنگینی از دوشم برداشته باشند. روی پله نشستم تا نفس تازه کنم. از میدان ساعت تا آنجا را یک ضرب دویده بودم. دوتا سرباز داشتند در کوچه قدمرو میرفتند. آمدند نزدیک من. یکیشان که فارسزبان بود رو به من گفت: «خانم برای چه اینجا نشستی؟!» نفسنفس زنان گفتم: «نشستم تاکمی خستگی درکنم.» -میدانی اینجا کجاست؟ -نه به خدا! فقط میدانم که اگر تا ته این خیابان را مستقیم بروم میرسد به خانهمان. -خانم اینجا سازمان امنیت است! ساواک! نگو که از چاله درآمدم و به چاه افتادهام! چند روزی مدام در گوشش میخواندم: «مادر شما که آدم مذهبی و معتقدی هستی، چنین مخالفتی از طرف شما بعید است. مجروحان به کمک ما نیاز دارند… .» بعد از چندین روز سماجت، جواب مادر برایم خیلی جالب بود. میگفت: «نه از شهادتت میترسم، نه از جانبازیات؛ ترسم از این است که اسیر شوی، آنوقت حلالت نمیکنم.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir