این کتاب شامل خاطرات فاطمه آباد از آغاز جنگ تحمیلی و آوارگی، آشنایی با بینا، خاطرات سه سال زندگیاش با این شهید و شهادت علی بینا و براساس حدود 10 ساعت مصاحبه شکل گرفته است. در بخشهایی از این کتاب که در فاصله دو ماه از انتشار (اردیبهشت 1388) به چاپ ششم رسیده، آمده است: «بعد از سه روز، روانه مهمانیهای دوست و آشنا شدیم و وقتی علی صدایم میکرد، احساس میکردم سالها پیش این صدا را شنیدهام. در تقلا بودم به یاد بیاورم کجا و چه وقت آن را شنیدهام. تازه به اول نظری رفته بودم. گرم درس و مشق بودم که یکی صدایم کرد. جوابش را دادم و از این اتاق به آن اتاق رفتم. جز مادرم، کسی را ندیدم. ماجرا را گفتم، گفت: «صدای بختت بود». در ادامه این کتاب میخوانیم: «گفته بود: فاطمه شب اول قبر بیا سر مزارم. بلند شدم کمد را باز کردم. مانتویی که برایم هدیه خریده بود، پوشیدم. این آخرین هدیهاش بود و آرام بیصدا روانهی گلزار شهدا شدم. آرام کنار قبرش ایستادم. بغض گلویم را گرفت. گفتم: «علی! عهد کردهام پیام تو را به همرزمانت برسانم. عهد کردهام نشکنم. علی ! از من راضی باش... »
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir