به نام خدا

یه کتاب خوب میتونه زندگیت رو عوض کنه!

02191306290
10 ٪
۱۴۵٬۰۰۰
۱۲۹٬۱۰۰
تومان
افزودن به سبد خرید

کتاب‌های مشابه







خمپاره های فاسد









1
آیکون توضیحات کتاب

معرفی کتاب

کتاب خمپاره‌های فاسد نوشتۀ داوود امیریان است. این کتاب را انتشارات کتابستان معرفت منتشر کرده است. زبان به کار گرفته شده در کتاب، زبان عامیانه است که همراهی آن با ماجراهای طنز کتاب، باعث جذاب‌شدن اثر شده است. همچنین استفاده از تصویرهای متنوع و جذاب در هر داستان، «خمپاره‌های فاسد» را تبدیل به کتابی دلنشین کرده است.

درباره کتاب خمپاره‌های فاسد

این کتاب، مجموعه داستان‌های دفاع مقدسی برای گروه سنی کودک و نوجوان به‌صورت طنز است. مجموعه داستان «خمپاره‌های فاسد» دارای 20 داستان با عناوینی نظیر «اسیر خودی»، «پلک‌های نیمه‌بسته»، «خمپاره‌های فاسد»، «صدای خوش در سرزمین عجیب»، «دزدان توالت»، «ستون‌پنجمی»، «شارلاتان»، «عروسی به‌صرف شام و فاتحه»، «مداح فراری»، «من آنم که رستم بود پهلوان» و … است. زبان به کار گرفته شده در کتاب، زبان عامیانه است که همراهی آن با ماجراهای طنز کتاب، باعث جذاب‌شدن اثر شده است. همچنین استفاده از تصویرهای متنوع و جذاب در هر داستان، «خمپاره‌های فاسد» را تبدیل به کتابی دلنشین کرده است.

خواندن کتاب خمپاره‌های فاسد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

 این کتاب برای گروه سنی کودکان و نوجوانان نوشته شده است.

بخش‌هایی از کتاب خمپاره‌های فاسد را می خوانیم

- یه خال هندی وسط دو تا ابروش بکار!
- بزن تو...
شرمنده، نمی‌توانم بگویم هاشم چه پیشنهادی داد! اما خودش هم از پیشنهاد ناجورش سرخ شد و دیگر اظهارنظر نکرد! خلبان که مرگ را جلوی چشمانش می‌دید، چنان عربده‌هایی می‌کشید که انگار گاو مست را دارند اخته می‌کنند!
برزو دوباره خندۀ هیجانی سر داد و نشانه گرفت. ما هم پشت سرش جمع و دقیق شده بودیم تا ببینیم برزو قصد دارد کدام نقطه از بدن خلبان بعثی را ناکار کند! می‌خواست شلیک کند که نعره‌ای دل خالی کن همه را از جا پراند: «اینجا چه خبره؟» 
به‌طرف صاحب‌صدای رعدآسا برگشتیم و همه جفت کردیم! یک رزمندۀ تنومند به همراه دو رزمندۀ دیگر، مسلح و آماده بااحتیاط به‌طرفمان می‌آمدند. برزو گفت: «می‌خوایم حساب این نامرد رو برسیم، الان خودم ترتیبش رو می‌دم» 
برزو می‌خواست برگردد و نسخۀ خلبان را بپیچد که مرد هیکلی چنگ انداخت و سلاحش را گرفت. همان لحظه صدای گلوله‌ای بلند شد و خلبان بعثی جیغ سوزناک و ممتدی کشید! همه برای چند لحظه سکوت کردند. برزو با حیرت اول به خلبان و سپس به رزمندۀ تنومند که سلاحش را مصادره کرده بود، نگاه کرد.
رزمندۀ هیکلی گفت: «برادر جان، این مادرمرده از حالا اسیره. باید ببریمش تخلیه اطلاعاتی بشه. اطلاعاتش به دردمون می‌خوره». هاشم گفت: «اما جنازه‌اش به چه دردتون می‌خوره؟ نگاش کنید، دیگه تکون نمی‌خوره.» رزمندۀ هیکلی خندید و گفت: «این عادتشونه. گلوله بهش نخورده، به اون درخت خورد.»

نظرات کاربران

کتاب‌های مشابه