به نام خدا

یه کتاب خوب میتونه زندگیت رو عوض کنه!

02191306290
ناموجود
این کالا فعلا موجود نیست اما می‌توانید زنگوله را بزنید تا به محض موجود شدن، به شما خبر دهیم.
موجود شد باخبرم کن

کتاب‌های مشابه







داستان‌های رو به رو (2)









آیکون توضیحات کتاب

معرفی کتاب

کتاب «داستان‌های رو به رو (جلد دوم)» نوشته مظفر سالاری مجموعه‌ای از حکایت‌ها و داستانک‌های کوتاه است که به سیره و زندگی اخلاقی و عملی حضرت علی (ع) و امام حسن (ع) می‌پردازد. این داستان‌ها از منابع معتبر تاریخی و حدیثی همچون بحارالانوار، حکمتنامه، سیره ابن هشام و نهج‌الحیات استخراج شده‌اند و در قالب روایت‌هایی کوتاه، خواننده را با رفتار، منش و اندیشه‌های این پیشوایان بزرگ دین آشنا می‌کنند. هدف این مجموعه، ایجاد تأمل و خودسنجی خواننده نسبت به میزان همسویی با آموزه‌ها و الگوهای اهل بیت است. کتاب با 168 صفحه، مناسب علاقه‌مندان به ادبیات تاریخی و دینی، به ویژه کسانی است که می‌خواهند با سیره اهل بیت در قالب داستان‌های کوتاه و آموزنده آشنا شوند. این اثر علاوه بر جنبه‌های آموزشی و اخلاقی، فضای خواندنی و داستانی جذابی نیز دارد که برای مخاطبین نوجوان و بزرگسال قابل استفاده است.

خواندن کتاب «داستان‌های رو به رو (جلد دوم)» را به چه کسانی توصیه می‌کنیم؟

مخاطبانی که مایلند با روایات کوتاه، ساده و تأثیرگذار سبک زندگی پیشوایان دینی و انتخاب‌های زندگی را بشناسند. افرادی که دوست دارند با حکایت‌های استخراج‌شده از منابع معتبر، با رفتار و منش امام علی (ع) و امام حسن (ع) آشنا شوند. کسانی که به دنبال متون آموزشی کارآمد برای انتقال پیام‌های اخلاقی، انصاف، وفاداری و انسان‌دوستی به دانش‌آموزان و نوجوانان هستند. افرادی که به دنبال نمونه‌های بارز تأثیر انتخاب‌های انسانی در تاریخ و زندگی امروز هستند و می‌خواهند آن را در قالب داستان‌های کوتاه دنبال کنند.

در بخشی از کتاب «داستان‌های رو به رو (جلد دوم)» می‌خوانیم

از میان مسافرانی که از قطار پیاده می‌شدند، راهی گشودم و خود را به سواری‌هایی که در انتظار مسافر بودند، رساندم. پیرمرد لاغری که حتی ابروهایش هم سفید شده بود، لبخند زنان از من پرسید: «کجا آقا به سلامتی؟» از او خوشم آمد. مقصدم را گفتم. گفت: «ده هزار تومان.» با آن که زیاد بود قبول کردم. به پراید نوک مدادی‌اش اشاره کرد: «ساک را بگذار عقب و سوار شو. یک مسافر دیگر پیدا کنم، رفته‌ایم.» روی پاهای دردناکش لنگید و به سوی مسافران رفت. هوای سحری، نشاط‌انگیز بود. ترجیح دادم ساک در دست، کنار پراید بایستم و منتظر بمانم. سرانجام پس از چند دقیقه، پیرمرد با مردی آراسته از راه رسید. هردو سوار شدند. پیرمرد ماشین را روشن کرد تا راه بیفتد. از کنار شیشه آرام به شانه‌اش زدم: «کجا عمو؟ مثل این‌که مرا یادتان رفت!» جوری نگاهم کرد که انگار به جا نمی‌آورد. - با شما که طی نکردیم. آقا دربست گرفتند. مسیرمان فرق دارد. گفتم: «طی کردیم. گفتید ده تومان. گفتید سوار شو. چون هوا خوب بود، سوار نشدم و تا حالا منتظر شما بودم.» گاز ماشین را گرفت و در حین رفتن گفت: «می‌خواستی سوار شوی.»

نظرات کاربران

کتاب‌های مشابه