به نام خدا

یه کتاب خوب میتونه زندگیت رو عوض کنه!

02191306290
11 ٪
۷۰٬۰۰۰
۶۲٬۳۰۰
تومان
افزودن به سبد خرید

کتاب‌های مشابه







غواص ها بوی نعنا می دهند









1
آیکون توضیحات کتاب

معرفی کتاب

غواص‌ها بوی نعنا می‌دهند، نوشته حمید حسام، روایتگر حماسه 72 غواص لشکر انصارالحسین همدان در عملیات کربلای 4 است. این کتاب بر اساس خاطرات بازماندگان، جانبازان، آزادگان و شاهدان عینی آن شب سرنوشت‌ساز در دی‌ماه 1365 نوشته شده است. نویسنده با قلمی شیوا، فضای عملیات، احساسات رزمندگان و صحنه‌های پرالتهاب جنگ را به تصویر می‌کشد.

درباره کتاب غواص‌ها بوی نعنا می‌دهند

کتاب روایتی مستند و داستان‌گونه از سرگذشت گردان غواصان لشکر انصارالحسین است که در عملیات کربلای 4 نقش مهمی ایفا کردند. این عملیات یکی از پرچالش‌ترین و غم‌انگیزترین نبردهای دوران دفاع مقدس بود. حمید حسام، با استفاده از خاطرات فرمانده گردان جعفر طیار، جانباز کریم مطهری، آزاده محسن جامه بزرگ و دیگر بازماندگان، وقایع را با دقت و جزئیات روایت می‌کند.
داستان از لحظات قبل از عملیات آغاز می‌شود؛ جایی که غواصان با وضو گرفتن، آخرین نگاه‌ها، لبخندها و زمزمه‌های عاشقانه‌شان، به استقبال سرنوشتی نامعلوم می‌روند. روایت‌ها شامل گفتگوهای صمیمانه بین رزمندگان، لحظات سخت عبور از آب، نگرانی فرماندهان و حماسه‌ای است که در نهایت با شهادت بسیاری از آن‌ها رقم می‌خورد. کتاب، تنها به ثبت دلاوری‌ها نمی‌پردازد، بلکه به ابعاد انسانی جنگ، احساسات و روابط میان رزمندگان نیز توجه ویژه‌ای دارد.

خواندن کتاب غواص‌ها بوی نعنا می‌دهند را به چه کسانی توصیه می‌کنیم

این کتاب برای علاقه‌مندان به ادبیات پایداری، تاریخ جنگ ایران و عراق و افرادی که به مستندات و خاطرات جنگی علاقه دارند، بسیار مناسب است. همچنین پژوهشگران حوزه دفاع مقدس و کسانی که می‌خواهند از زاویه‌ای انسانی و احساسی به جنگ نگاه کنند، از خواندن این اثر تأثیرگذار بهره خواهند برد.

در بخشی از کتاب غواص‌ها بوی نعنا می‌دهند می‌خوانیم:

 موج را می دیدیم و مسیر آب را که از سد گتوند میرفت سمت شوشتر. داشتیم خرامان می رسیدیم به اردوگاه غواصان لشکر. چندتا غواص هم دیدیم که تازه از آب زده بودند بیرون. کریم مطهری هم بین شان بود. تا ما را دیدند، آمدند ایستادند جلوی موتوری گردان و برامان دست تکان دادند و خندیدند. لباس همه مان خیس بود. غواص ها از آب و ما از شرجی گرمای هوا و گرمای مضاعف مینی بوس. دیده بوسی و خوش وبش که تمام شد، من ماندم و کریم. کریم سر درد دلش باز شد و گفت " یک تیپ نیرو از دزفول تقسیم شده اند و خیلی ها التماس دعا دارند که بیایند پیش ما." گفت " او فقط توانسته دوازده نفرشان را جدا کند، هر چند که مسوولین لشکر زیاد از قد وقواره و قوه بنیه شان راضی نیستند." گفت " البته این ها زیاد مهم نیست. شنیده که شهر خبرهایی است و بمباران پشت بمباران.

نظرات کاربران

کتاب‌های مشابه