دمیان (داستان جوانی امیل سینکلر)،(میراث هسه 1) کتاب دمیان با عقد قرارداد کپیرایت با ناشر اصلی این کتاب که حق انتشار آن را از سال ۱۹۲۵ دارد، در ایران چاپ شده است و ۳ بخش اصلی «یادداشت مترجم»، «دمیان» و «تفسیر دمیان» را شامل میشود. این رمان برای اولین بار در سال ۱۹۱۹ منتشر شد؛ زمانی که او در سوئیس زندگی میکرد و ۴۲ سال داشت. دلیل اینکه مجموعه «میراث هسه» با رمان «دمیان» آغاز میشود، اهمیت این کتاب بین آثار نویسنده مذکور عنوان شده است. همچنین اینکه برای اولینبار مخاطبان ایرانی، ۶۴ سال پیش به واسطه ترجمه خسرو رضایی از این کتاب با هرمان هسه آشنا شدند. نخستین ترجمه از رمان «دمیان» از فرانسوی و باقی نسخهها از زبان انگلیسی به فارسی ترجمه شدهاند. اما نجفی این رمان را از زبان آلمانی به فارسی برگردانده است. هرمان هسه کتاب «دمیان» را با فاصله ناچیزی از پایان جنگ جهانی اول نوشت. این رمان را میتوان آینه تمامنمای اندیشه هسه دانست. از جمله مفاهیمی که در این رمان به چشم میخورند، میتوان به رمانتیسم آلمانی، عرفان شرقی و اندیشههای یونگ و نیچه اشاره کرد. این رمان درباره سالهای جوانی خود هسه است که در صفحات آن، خود را امیل سینکلر مینامد. این نام در واقع تخلص ادبی هرمان هسه بود. در بخشی از ترجمه نجفی از این رمان میخوانیم: افسونشده و مبهوت نشسته بودم. البته هیچ نمیتوانستم به کسی مانند خانم یاگلت عشق بورزم، اما افزون بر آن، این امر اصلا در عقل هم نمیگنجید. به نظر میرسید، سرچشمههایی از لذتجویی، دستکم برای مسنترها، وجود دارد که من هرگز خوابش را هم نمیدیدم. در این میان ساز مخالفی وجود داشت که در قیاس با باور من نسبت به عشق، حسی سطحیتر و پستتر مینمود، اما واقعیت داشت. زندگی بود و ماجراجویانه مینمود. کسی که کنارم نشسته بود، همه اینها را آزموده و آنها را طبیعی یافته بود. گفتوگویمان اندکی فروکش کرده و چیزهایی از دست رفته بود. من دیگر آن پسرک رند خوشگفتار نبودم، بلکه دیگر بچهای شمرده میشدم که پای صحبت مردی نشسته است. اما همچنین در مقایسه با زندگی من در چندماه گذشته، این همصحبتی گرانبها و همچون میوهای بهشتی بود. افزون بر این، همانگونه که رفتهرفته حس کردم، نشستن در این میکده و آنچه دربارهاش سخن میراندیم، هیچیک مجاز به شمار نمیآمد. هر کدام از اینها در مذاقم، مزهای از روح و طغیان داشت. هنوز نیز آن شب را به روشنی به یاد میآورم. هنگامی که هر دو دیروقت زیر سوسوی چراغهای گازی در شبی خیس و سرد به سوی خانه میرفتیم، من برای نخستین بار مست بودم. این وضعیت چندان زیبا نبود. وضعیتی بود آکنده از زجر و عذاب، اما همین در عین حال جذاب بود و شیرین؛ در واقع گونهای سرکشی و خوشباشیگری، زندگی و روح را در خود داشت. بک، متهورانه، سنگینیام را بر دوش کشید. هرچند سرزنشکنان و با زبانی گزنده، ناشی تازهکار مینامیدم، مرا افتان و خیزان به خانه حمل کرد. موفق شدیم از پنجرهای نیمهباز در راهرو، پنهانی به داخل بخزیم.