کتاب «به سادگی معجزه»، روایتی صاف و ساده از بطن مهمترین و سختترین برش زندگی بشر یعنی مرگ است. داستانی که از همان ابتدا و در صفحات آغازین، تکلیفش با خواننده معلوم است؛ از همان ابتدا قرار است شخصیت اصلی داستان «سیاوش» به دلیل بیماری لاعلاجی به زودی بمیرد. اما چه میشود که این قصۀ تلخ و جانسوز اینچنین خواننده را با خود همراه میکند و سایۀ مرگ را به شکلی منطقی برای او باورپذیر میکند؟ دیری نمیپاید که پیرنگ محکم در میان این همه یأس و ناامیدی، دریچۀ دیگری را که اصل و اساس قصه برای رسیدن به آن طراحی شده، بر ما هویدا میکند و جدال نرم و بیصدایی میان دینگریزی و دین در ذهن سیاوش آغاز میشود.