به نام خدا

یه کتاب خوب میتونه زندگیت رو عوض کنه!

02191306290
11 ٪
۸۸٬۰۰۰
۷۸٬۳۰۰
تومان
افزودن به سبد خرید

کتاب‌های مشابه







چای خوش عطر پیرمرد: داستان هایی از زندگی شهید سید حسن مدرس









آیکون توضیحات کتاب

معرفی کتاب

کتاب چای خوش‌عطر پیرمرد، نوشته سیدسعید هاشمی، مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه است که به زندگی مبارز مجاهد شهید سیدحسن مدرس می‌پردازد. مدرس، یکی از شخصیت‌های مهم تاریخ معاصر ایران، در دوران مشروطه و مبارزات ضد استبدادی، نقش برجسته‌ای ایفا کرد. این کتاب تلاش دارد تا از زوایای مختلف به شخصیت این مبارز ملی بپردازد و ابعاد گوناگون زندگی او را در قالب داستان‌های کوتاه به تصویر بکشد.

درباره کتاب چای خوش‌عطر پیرمرد

کتاب به وقایع و حوادث مختلفی از زندگی سیدحسن مدرس پرداخته است که در آن، مظلومیت و شجاعت‌های این شخصیت برجسته به نمایش درمی‌آید. مدرس به‌عنوان یک روحانی و مبارز ملی، همواره بر اصول انسانی و استقلال کشور تأکید داشت و هیچ‌گاه در برابر ظلم سر فرود نیاورد. یکی از داستان‌های مهم کتاب به زمانی اشاره دارد که مدرس در برابر قراردادهایی که منافع ملی ایران را به خطر می‌انداخت، ایستاد و مخالفت کرد. در این کتاب به مواجهات مدرس با شخصیت‌های سیاسی و همچنین مبارزات او علیه استعمار انگلیس پرداخته شده است.
داستان‌ها با روایتی ساده و در عین حال عمیق، به شخصیت‌های تاریخی و مبارزات سیاسی پرداخته و مخاطب را به تفکر وامی‌دارد. یکی از جملات معروف مدرس که در کتاب آمده، نشان‌دهنده حساسیت و صداقت اوست: «من چیزی از سیاست نمی‌دانم، اما می‌دانم وقتی انگلیسی‌ها بخواهند استقلال ما را به رسمیت بشناسند، ما باید فاتحۀ خودمان را بخوانیم.»

خواندن کتاب چای خوش‌عطر پیرمرد را به چه کسانی توصیه می‌کنیم

این کتاب برای کسانی که به تاریخ معاصر ایران، به‌ویژه مبارزات ضد استعماری و تاریخ مشروطه علاقه‌مند هستند، مناسب است. همچنین افرادی که به شخصیت‌های سیاسی و دینی تأثیرگذار مانند سیدحسن مدرس توجه دارند، می‌توانند از این اثر بهره‌مند شوند. این کتاب به‌ویژه برای کسانی که در پی شناخت بیشتر از تاریخ و شخصیت‌های مقاومت در برابر ظلم و فساد هستند، توصیه می‌شود.

در بخشی از کتاب چای خوش‌عطر پیرمرد می‌خوانیم:

یکی از وکلا که کنار وثوق‌الدوله ایستاده بود، با فریاد به مدرّس گفت: «آقای مدرّس! شما به ملت خیانت می‌کنید. کجای این قرارداد به ضرر ملت بود. شما هیچی از سیاست سرتان نمی‌شود.»
مدرّس عصبانی شد سرپا ایستاد. عبایش روی صندلی افتاده بود: «بله آقا! من فقط یک آخوندم. هیچ‌وقت هم ادعا نکردم از سیاست سر درمی‌آورم.من چیزی از سیاست نمی‌دانم، اما می‌دانم وقتی انگلیسی‌ها بخواهند استقلال ما را به رسمیت بشناسند، ما باید فاتحۀ خودمان را بخوانیم.»

نظرات کاربران

کتاب‌های مشابه