کتاب روزهایی که پنج وجبی یک زرافه کوچولوی کوچولو بود 6: خاله جان دلسوز داستان «خاله جان دلسوز» یکی دیگر از رفتارهای نیک اجتماعی را به کودکان آموزش میدهد؛ دلسوزی برای کمتوانان و کمک به آنها در انجام کارهایشان. زهره پریرخ این بار شخصیت اصلی داستانهای اخیرش، «پنج وجبی»، را در شرایطی قرار داده که نیاز به توجه دارد؛ این زرافه کوچولو در میان درختها مشغول خوردن جوانههای نرم و نازک است که یک دفعه کرکسی سرمیرسد و به طعنه به او میگوید: «معلوم است که اشتهایت خوب است پس چرا اینقدر کوچولو ماندهای؟!» و پنج وجبی هم از این حرف، دلخور میشود و خوردن جوانهها را رها میکند. در این حین خاله جان دلسوز سرمیرسد و برای زرافه کوچولوی قصه ما دلسوزی میکند و به پنج وجبی میگوید: «من هم اگر بودم، چیزی نمیخوردم!» ولی بلافاصله بعدش هم این را میگوید که: «ولی تو در حال رشد کردن و بزرگ شدن هستی و مطئمن باش خیلی زود گرسنهات میشود؛ آنقدر گرسنه که حتی میتوانی یک درخت را از ریشه تا نوک بخوری!» نویسنده طی این داستان، به خوبی احساس ناخوشایند کودک را هنگام شنیدن حرفهای اطرافیان در مورد ضعفهای مربوط به جثّه کوچک او، منتقل کند؛ در واقع «خاله جان دلسوز»، توانایی و حتی عدم توانایی کودک را در انجام بعضی کارها به یادش میآورد و البته به او امید میدهد که روزی مانند بزرگترها از پسِ خیلی از مشکلات برخواهد آمد