یه کتاب خوب میتونه زندگیت رو عوض کنه!
معرفی کتاب
کتاب «وارثان» نوشته جوزف کنراد، یکی از آثار برجسته ادبیات اوایل قرن بیستم است که به صورت رمانی با تمی تا حدی علمی-تخیلی و اجتماعی نوشته شده است. این کتاب با نگاهی عمیق به تحولات ذهنی جامعه و گذار از ارزشهای سنتی به جامعۀ سودجو و مادیگرا، تصویری پیشگویانه از فساد و تباهی اشرافیت انگلیسی ارائه میدهد. داستان با فضایی پر از رمز و راز آغاز میشود؛ مرد نویسندهای که ناملایمات زیادی را تجربه کرده، با زنی جذاب و مرموز روبرو میشود که خود را یکی از «وارثان زمین» معرفی میکند و وعده دیدار دوباره را میدهد. این اثر با ریتمی تند و جملاتی پرفشار خواننده را به دنیایی متفاوت از تحولات اجتماعی و فکری آن دوره میبرد و با استعارههایی مثل «بعد چهارم» به مفاهیم پیچیده اجتماعی و روانی اشاره دارد.
«وارثان» در سال 1901 منتشر شد و از این لحاظ یکی از آثار اولیه و تاثیرگذار در ژانر رمان علمی - تخیلی و اجتماعی محسوب میشود. داستان، روایت صورت گرفته از زبان مرد نویسندهای است که در تقابل با زنی مرموز قرار میگیرد؛ زنی که از دنیایی دیگر و گذار اجتماعی میگوید، گذار از نسلی معتقد به ارزشهای قدیمی به نسلی پیشرو و متفاوت. پسزمینه رمان، نقدی بر فساد، تباهی و تغییرات اجتماعی است که در پیش از جنگ جهانی اول آغاز شده و به طور تلویحی تاثیرات عمیقی بر جامعه انگلیسی گذاشته است. این کتاب سرشار از استعارهها و سمبولیسم است که خواننده را به تامل درباره گذارهای اجتماعی و ذهنی مختلف دعوت میکند. هر دو نویسنده، هر یک به گونهای متمایز در ادبیات انگلیسی معاصر شناخته میشوند و همکاری آنها در نوشتن این رمان باعث شکلگیری اثری منحصربهفرد شده است. «وارثان» علاوه بر ساختار داستانی جذاب، مطالعات روانشناختی و اجتماعی برجستهای درباره تغییر نسلها و ارزشها ارائه میدهد. زبان اثر پر از جملات کوتاه و در عین حال پرمغز است که هیجانی یکنواخت و پایدار در سراسر متن ایجاد میکند.
علاقهمندان به ادبیات کلاسیک و رمانهای اجتماعی-فلسفی، دوستداران داستانهای علمی-تخیلی با رگههای روانشناختی و فلسفی، کسانی که میخواهند با یکی از آثار تاثیرگذار و کمتر شناخته شده جوزف کنراد آشنا شوند، مطالعاتطلبان تغییرات فرهنگی و اجتماعی در تاریخ ادبیات و جامعهشناسی ادبیات و مخاطبانی که به دنبال متنی با زبان هنری و مفهومی عمیق و تحلیلی هستند.
آن روزها، در مورد زندگی و حرفهام زیاد خیال پردازی میکردم. خیال پردازی که دو پیامدش یعنی انزوا و تفکر به دو عادت همیشگی ذهنیام تبدیل شده بودند. من نویسنده آرمانهای والا- والاترین - بودم. خودم را از کل جهان دور کرده بودم؛ گوشه نشینی و تنهایی را برگزیده بودم. در ناحیهای روستایی دور از شهر پنهان شده بودم، همانند تارکان دنیا زندگی میکردم، و تنهاامیدی که داشتم، این بود که روزی کاری بزرگ انجام دهم؛ بزرگی و شکوهمندی را روی کاغذ حک کنم. ناگهان افکارم را خواند و گفت: «نویسندهای» از او پرسیدم چگونه به حرفهام پی برد؟ آیا تاحالا از نوشتههایم چیزی را خوانده بود؟ اما خیر. پاسخ بسندهای در کار نبود. باز پرسید: «نویسنده مشهوری هستی؟ » جواب دادم: «افسوس! تا حالا باید فهمیده باشی. » دوست داری خیلی مشهور باشی؟ همه ما نویسندهها عاشق شهرت و نام هستیم، البتهیه قشری هم از ما هستن که از بقیه خرده میگیرن و به اهداف والاتری در زندگی میاندیشن.