کتاب «نفر دیگری که در بهشت ملاقات میکنید» (The Next Person You Meet in Heaven) نوشتهی میچ آلبوم، دنبالهای مستقل و خواندنی بر رمان پرآوازهی «پنج نفری که در بهشت ملاقات میکنید» است. این بار داستان حول شخصیت آنی — دخترکی که ادی، قهرمان جلد اول برای نجاتش جان داد—میچرخد. آلبوم با همان نثر الهامبخش و فلسفی، به تعمق درباره معنای زندگی، تأثیر روابط انسانی و تجربه مرگ میپردازد. این رمان با روایتی روان و شاعرانه، به کاوش مفاهیمی چون پیوند انسانها، هدف زندگی و امکان رهایی حتی پس از درد، میپردازد. هر پایانی میتواند آغازی تازه باشد؛ سخنی که در قلب روایت قرار دارد و احساسی امیدبخش و بازتابی اگزیستانسیال به مخاطب منتقل میکند.
شخصیت اصلی، آنی، دختریست که از کودکی به دلیل سانحهای و نجات توسط ادی، زندگیاش متأثر از زخمها و گرههای عمیق باقی مانده. رمان، سالها پس از حادثه، آنی را بزرگسال نمایش میدهد؛ زنی که جستوجوی معنا و التیام را در مراودات خودش با دیگران دنبال میکند. یک اتفاق مهم بار دیگر زندگی آنی را زیر و رو میکند و او وارد سفری عرفانی به بهشت میشود؛ جایی که در هر مرحله، با فردی روبهرو میشود که به نوعی در سرنوشتش تأثیرگذار بوده است. در این سفر، آنی مانند ادی در جلد نخست، درسهایی مهم درباره بخشش، عشق، ارتباط و هدف زندگی میآموزد — و درمییابد که حتی لحظههای بیاهمیت، معنایی ژرف دارند. خوانندگان میتوانند بدون خواندن جلد اول نیز با پیامها و روایت کتاب ارتباط برقرار کنند. مضامینی چون آسیب، گذشت، سرنوشت و بخشش با رویکردی لطیف و دلنشین روایت شدهاند. کتاب یادآور میشود که کوچکترین کنشها و روابط، ممکن است معنای عمیقی بر زندگی دیگران داشته باشند.
کسانی که از داستانهایی با مضامین معنویت، سرنوشت، بخشش و جستوجوی معنا در زندگی لذت میبرند. خوانندگانی که دوست دارند روایتهایی بخوانند که به دگرگونی درونی شخصیتها، امید و رشد انسان میپردازد. اگر به مسائل اگزیستانسیال، معنای زندگی پس از مرگ، ارزش روابط انسانی و تأثیر آنها توجه دارید، این کتاب برای شماست. دوستداران کتابهایی با پیامهای امیدبخش، شعرگونه و تاملبرانگیز، فضای این رمان برایشان جذاب خواهد بود.
بشکه چوبی به سطح آب برخورد کرد و به اعماق ساکت آب فرو رفت. آنی از دهانه آن خود را بیرون کشید و وارد اعماق وسیع متمایل به رنگِ سبز آب شد؛ بیشتر شبیه دریا بود تا بخشِ زیرین آبشار. آنی دستهایش را در آب به شکل دایرهوار و نیز سر خود را چرخاند، موهای او مانند شاخکهایی دورش پیچیده شد. در بالا، حلقهای از نور را دید که شبیه سطح بزرگ انتهایی تلسکوپ بود. او به سمت آن شنا کرد. وقتی آنی سطح آب را شکست، پوست او بلافاصله خشک شد. آب عقبنشینی کرد و او خود را در حالی یافت که در ساحل یک اقیانوس بزرگ طوسی ایستاده بود، شلوارک پوشیده بود و تیشرت مغز پستهای به تن داشت که وسط بدن او را که خالی بود، پوشانده بود. آسمان به رنگِ آبی تابستانی بود و همهجا کاملاً روشن بود، نه به خاطر خورشید، بلکه به خاطر تنها ستارهی سفید که در آسمان بود. آنی شنهای زیر پاهای خود و نسیم ملایم روی گونههایش را احساس کرد. وقتی در ساحل جلو رفت، گردشگاه ساحلی باشکوهی را دید که در آن، برجهای طلاکاری شده، سر منارهها، گنبدها، ترن هوایی چوبی و پاراگلایدر دیده میشد. آن گردشگاه ساحلی، درواقع یک شهربازی قدیمی بود، شبیه شهربازی که آنی به آنجا میرفت. این باعث شد آنی به یاد مادرش بیفتد. آنها بالأخره با هم آشتی کرده بودند. بارِ سنگینی از روی دوش او برداشته شده بود. اما بعد مادرش رفت. آنی احساس میکرد این خیلی غیرعادلانه است. پس بهشت و قرار گرفتنِ پنج نفر سرِ راهتان چه فایدهای داشت، اگر وقتی به آرامش نزدیک شدید، آنها ترکتان کنند؟
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir