صد سال تنهایی شاهکار بیبدیل نویسنده کلمبیایی، گابریل گارسیا مارکز، یکی از برجستهترین آثار ادبیات آمریکای لاتین و جهان است. این رمان که نخستینبار در سال 1967 منتشر شد، بهسرعت شهرتی جهانی یافت و به زبانهای متعددی ترجمه شد. مارکز با این اثر سبک رئالیسم جادویی را به اوج رساند؛ سبکی که در آن واقعیت و خیال بهگونهای در هم تنیده میشوند که تمایز میان آنها از بین میرود.
صد سال تنهایی در ایران با ترجمههای گوناگون و توسط ناشران مختلف منتشر شده که یکی از چاپهای معتبر آن مربوط به انتشارات امیرکبیر است.
داستان کتاب، سرگذشت شش نسل از خاندان بوئندیا را روایت میکند که در روستای خیالی ماکوندو ساکناند؛ روستایی که مارکز آن را با الهام از زادگاه خود آفریده است. همهچیز از خوزه آرکادیو بوئندیا، پدر خانواده، آغاز میشود که همراه با همسرش اورسولا تصمیم به تأسیس این روستا میگیرد.
در طی یک قرن، نسلهای مختلف این خانواده با سرنوشتهایی تکرارشونده، عشقهایی نافرجام، شورشها، جنگها، و در نهایت انزوا و نابودی دست و پنجه نرم میکنند.
مارکز با بهرهگیری از عناصر اسطورهای، تاریخی، سیاسی و تخیلی، دنیایی خلق میکند که در آن زمان حلقهوار تکرار میشود و افراد در دور باطل خاطرات، نامها و اشتباهات گذشتگانشان گیر افتادهاند.
نویسنده با طنزی تلخ و شاعرانه به نقد استعمار، حکومتهای خودکامه، و پوچی زندگی میپردازد. از ویژگیهای شاخص کتاب، ساختار پیچیده زمانی و روایی، استفاده از اسامی مشابه برای شخصیتها، و حضور عناصر جادویی در بستر واقعگرایانه است.
صد سال تنهایی برای علاقهمندان به ادبیات کلاسیک جهان، داستانهای پر از نماد و معنا، و مخاطبانی که به دنبال کشف لایههای پنهان زندگی، تاریخ، سیاست و اسطوره در روایتهای داستانی هستند، اثری ضروری است. این کتاب همچنین برای کسانی که به سبک رئالیسم جادویی علاقه دارند یا میخواهند با آن آشنا شوند، گزینهای درخشان و الهامبخش است.
دانشجویان ادبیات، نویسندگان، و تحلیلگران فرهنگی نیز میتوانند با مطالعه این اثر، به درک عمیقتری از ساختارهای روایی پیچیده و عناصر فرامتنی برسند.
او به تلخی پاسخ داد: «حالا که کسی حاضر نیست با ما بیاید، ما خودمان از اینجا خواهیم رفت.» اورسولا با خونسردی تمام گفت: «ما از اینجا نخواهیم رفت، ما همین جا میمانیم، زیرا ما در اینجا فرزندانمان را به دنیا آوردهایم.» خوزه آرکادیو بوئندیا پاسخ داد: «اما هنوز کسی در اینجا نمرده است. وقتی کسی مردهای در جایی ندارد، به آنجا تعلق ندارد.»
اورسولا با لحنی آرام و مصمم گفت: «اگر لازم باشد که من بمیرم تا بقیه در اینجا بمانند، خواهم مرد.»
خوزه آرکادیو بوئندیا که تاکنون چنین عزم و ارادهای را در همسرش ندیده بود، سعی کرد تا با وعدههای خیالی خود، راجع به دنیایی شگفتانگیز که در آنجا کافی بود چند قطره از یک مادهی جادویی را بر زمین بریزی تا درختان میوه بدهند و در آنجا انواع داروهای مسکن را با بهایی اندک میفروشند، او را فریب دهد. ولی این چرندیات در اورسولا اثری نداشتند. او میگفت: «بهتر است به جای اینکه مدام به فکر کشفیات تازه و عجیب باشی، کمی هم به پسرانت فکر کنی. نگاهشان کن، درست مثل دو تا یابو همین اطراف ول هستند.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir