کتاب «سیاه» اثر آلن بدیو، فیلسوف معاصر فرانسوی، مجموعهای از بیستویک قطعه کوتاه در چهار بخش است که با نثری موجز و طنزی ظریف، ترکیبی از خاطرات شخصی و تأملات فلسفی درباره رنگ سیاه را ارائه میدهد. کتاب «سیاه» از نظر ساختاری و محتوایی منحصربهفرد است و با ترکیب فلسفه، خاطرات شخصی و تحلیلهای فرهنگی، خواننده را به تفکری عمیق درباره رنگ سیاه و معانی گسترده آن دعوت میکند. «سیاه؛ درخشش یک نا-رنگ» کتابی فلسفی، فرهنگی و تاریخی است که با نثری موجز و طنزآمیز، رنگ سیاه را از زوایای مختلفی چون فلسفه، سیاست، زیباشناسی و تاریخ نقد و بازتعریف میکند. این اثر برای علاقهمندان به فلسفه معاصر، نقد فرهنگی، تاریخ رنگها و مسائل اجتماعی-سیاسی بسیار مفید و خواندنی است.
کتاب شامل بیستویک قطعۀ کوتاه در چهار بخش است. این قطعات نثری موجز و طنزی ظریف دارند و ترکیبیاند از خاطرات شخصی و تأملاتی فلسفی دربارۀ سیاه. این فرم از آن جهت جالبتوجه است که یکی از ویژگیهایی که بدیو را از گفتارهای فلسفی رایج متمایز میسازد «خصلت نظاممند و منسجم تفکر فلسفی او و تلاش او برای ساختن یک دستگاه فلسفی. بدیو در این کتاب میگوید مدتهای مدیدی است که سیاه نماد و تداعیگر غیاب نور، ناپاکی، ارتجاع، مرگ، اندوه، نیهیلیسم، جادوگران، سیاهپوشان هوادار موسولینی، موجودات بدشگونی همچون کلاغها و... است. پس او میکوشد روی دیگر سیاه را برجسته سازد و چهرۀ اهریمنیای را که انسان به آن بخشیده بزداید. در این کتاب، بدیو به بررسی و بازاندیشی رنگ سیاه میپردازد؛ رنگی که در فرهنگ و تاریخ به عنوان نمادی از غیاب نور، ناپاکی، مرگ، اندوه، نیهیلیسم و حتی جادوگری شناخته شده است. او تلاش میکند چهره اهریمنی و منفیای را که به سیاه نسبت داده شده است، بزداید و روی دیگر این رنگ را برجسته کند. به عنوان مثال، در بخش «دیالکتیک سیاه»، رابطه پیچیده و معماوار بین رنگهای سیاه و سفید بررسی میشود، جایی که سیاه به عنوان خلأ مطلق رنگ و سفید به عنوان مخلوط ناخالص تمام رنگها معرفی میشود. بدیو همچنین به کاربردهای نمادین سیاه در سیاست، زیباشناسی، مذهب (مانند لباس کشیشان) و حتی کیهانشناسی (سیاهچالهها) میپردازد و در نهایت به مسأله تاریخی و اجتماعی نژاد و سیاهپوستان در غرب اشاره میکند، جایی که سیاه به عنوان نمادی سیاسی و تاریخی مورد بررسی قرار میگیرد.
علاقهمندان به فلسفه معاصر و تفکر انتقادی که میخواهند با نثری موجز و طنزآمیز به تأملات فلسفی درباره رنگ سیاه و نمادهای آن بپردازند. خوانندگانی که به نقد فرهنگی و تاریخی علاقه دارند و میخواهند مفاهیم نمادین رنگ سیاه در سیاست، زیباشناسی، مذهب و مسائل اجتماعی-نژادی را بهتر درک کنند. کسانی که به آثار آلن بدیو علاقهمندند و میخواهند با یکی از متفاوتترین و منحصربهفردترین کتابهای او آشنا شوند که ترکیبی از خاطرات شخصی و فلسفه است. مطالعهکنندگان حوزه طراحی، نقاشی و هنرهای تجسمی که میخواهند به درک عمیقتری از رنگ سیاه و نقش آن در هنر برسند. همچنین این کتاب برای کسانی مناسب است که به دنبال متنی کوتاه، متنوع و چندوجهی درباره یکی از پیچیدهترین نمادهای فرهنگی و فلسفی هستند. کتاب با نثری متفاوت و فرم قطعهنویسی، سیاه را نه فقط به عنوان نمادی منفی، بلکه به عنوان «درخشش یک نا-رنگ» بازتعریف میکند و خواننده را به تفکر درباره ابعاد مختلف این رنگ دعوت میکند.
در دوران جوانی، افسر ارشد نیروی هوایی بودم __ یکی از دگردیسیهای بسیارم. دستۀ موسیقی سازهای بادی منطقۀ سوم هوایی. اونیفورم سرمهای، کلاه لبهدار، پاتاپۀ سفید، فلوت پیکولو، انگشتان و لبانم خوگرفته به نتهای زیر و تیز سرود آشنای قدیمیمان، سرود ملی فرانسه (مارسِیِز)، که در هر مناسبتی نواخته میشد. بهعبارتی، هیچچیز سیاه نبود الّا شبهای زمستان. مقررات تصریح میکرد که در ساعت نُه شب باید بخاری زغالسوز را خاموش کنیم __ آهان! کمی رنگ سیاه در صحنه (این فقره را از قلم نیندازیم) و سطلی پر از زغال و گرد چسبندۀ زغال در همهجا __ که در میان ردیف منظم تختهامان دود غلیظی پخش میکرد. زندگیمان در معرض خطر بود. استوار که ترومبوننواز قهاری بود میگفت اگر مقررات اجرا نشود، کربن مونواکسید در دم سربازی خوابیده را میکشد، ولو اینکه سرباز عضو دستۀ موسیقی باشد. برای زغال سیاه اصلاً اهمیتی نداشت که بدون ما منطقۀ سوم هوایی مدت مدیدی از سرود مارسیز بینصیب میشد. و چهکسی مسئولیت داشت تا مطمئن شود مقررات کذایی را اجرا میکنند؟ افسر ارشد نیروی هوایی که بهخاطر درجهاش و بیهیچ امکانی برای مخالفت به فرماندهی پادگان منصوب شده بود. بدینترتیب، با چربزبانی، چانهزنی، نشان دادن زور بازو، آوردن پتوی اضافه، تشر به ترومپتنوازان، زهر چشم گرفتن از کلارینتنوازان، آسان گرفتن بر فلوتنوازان و سخت گرفتن بر طبلنوازان، بر تاریکی بسیار سردِ در راه حکمرانی میکردم. خاموش کردن بخاری، خاموش کردن چراغها، حصول اطمینان از اینکه تحت هر شرایطی سرمای گزنده و شب پهناور بر سر تمامی این مردان جوان نازل میشود، مردانی که مثل سوسیس لای لایههای بیشمار پتوهای زبر سربازی پیچیده شده بودند __ این بود وظیفهام، این بود مأموریتم. بنابراین، وقتی بر آخرین مقاومتها چیره میشدم و همگی با هم در شب همراه با ساز و آواز و وطنپرستی از سرما میلرزیدیم، دوست اُبوانوازم با صدایی لطیف اما رسا شروع به خواندن آهنگ مشهور جانی هالیدی میکرد (یا ممکن بود بعداً شروع به خواندن کند)، «سیاهْ سیاه است، دیگر هیچ امیدی در کار نیست»، و آن را مثل یکی از آن لالاییهای غمگینی که درشان خبره بود یا مثل نیایشی مذهبی میخواند. ما همگی با او همآواز میشدیم، همانطورکه با لالاییها همراهی میکردیم، و از این طریق نیروهای نحس شب و سرما را پس میراندیم، چراکه خواندن از یأس سیاه مایۀ تسلایی است برای تاب آوردن در برابرش.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir