یه کتاب خوب میتونه زندگیت رو عوض کنه!
معرفی کتاب
کتاب "کامبوزیا" که توسط موسسه شهید ابراهیم هادی به رشته تحریر درآمده است، به زندگی و خاطرات دانشمند شهید و حقوقدان برجسته ایرانی، امیر توکل کامبوزیا، پرداخته و با نثری شیوا و دلنشین، داستان زندگی یک شخصیت مهم و تأثیرگذار در تاریخ معاصر کشورمان را به تصویر میکشد.
امیر توکل کامبوزیا، متولد 1283 در پایتخت ایرانی، تهران، نه تنها به عنوان یک نویسنده و محقق شناخته میشود، بلکه نقش او در تحولات سیاسی زمانهاش و مخالفتهایش با سلطنت پهلوی او را به یکی از چهرههای بارز تاریخ معاصر ایران تبدیل کرده است. کتاب به بررسی ماجرای زندگی پر فراز و نشیب او میپردازد؛ از زمان اسارتش در نبرد نُه مهر 1300 گرفته تا تبعید به بیرجند و سپس زاهدان، و همچنین ارتباطات نزدیک او با کلنل محمدتقی خان پسیان، شخصیت تأثیرگذار دیگر آن زمان. در این اثر، تاثیرات اجتماعی و سیاسی که او در زندگیاش ایفا کرد، به صورت عمیق و دقیق مورد کاوش قرار میگیرد و خواننده را با ابعادی از دیدگاههای سیاسی و اجتماعی آن دوران آشنا میسازد.
این کتاب بهویژه به دانشجویان، محققان و علاقمندان به تاریخ معاصر ایران و همچنین به هر کسی که بخواهد با زندگی و مبارزات این شخصیت بزرگ آشنا شود، پیشنهاد میشود. چرا که "کامبوزیا" نه فقط یک زندگینامه، بلکه یک سفر به دنیای جذاب و پیچیده یک مرد مبارز و مصمم است که در سرنوشت کشورش تأثیر بسزایی داشته است. با خواندن این کتاب، مخاطب میتواند درک عمیقتری از مبارزات سیاسی و فرهنگی ایرانیان در برابر سلطنت و چالشهای اجتماعی آن زمان پیدا کند و به نوعی دلایل و انگیزههای مقاومت را درک نماید. بهخاطر دقت در روایت و تزریق احساسات و تجارب شخصی، این کتاب میتواند برای هر کس که به تاریخ و فرهنگ ایران علاقهمند است، بسیار جذاب و آموزنده باشد.
«حتی برای برخی بلوچهای منطقه که وضعیت مالی خوبی نداشتند، نفت یا هیزم میخرید و درب خانه آنها تحویل میداد. در میان برگههای به جامانده از ایشان، قبضهای کمک به خیریه، زیاد دیده میشود، اما مهمترین خدمتی که میتوانست به انسانها نماید، خدمت به فکر آنها و هدایت انسانها بود. بارها دیده بودم که برای هدایت یک جوان، چندین ساعت از وقت گرانبهای خود را اختصاص میداد. از وقت غذا و استراحت خود میزد تا یک نفر را با خدا آشنا کند. خوب به یاد دارم که مدتی بعد از شهادت استاد، چند زن مسلمان به کلاته آمدند و بدون مقدمه دست مرا بوسیدند و سر مزار استاد رفتند. آنها سپس توضیح دادند که ما خانوادهای بهایی بودیم که پدر خانواده به مدت ده روز در اینجا مهمان استاد بود. تلاشهای استاد باعث شد که مسلمان شوند. مطلب زیبای دیگری که همان ایام در روزنامههای کشور انعکاس داشت، مربوط به دو شاگرد خارجی استاد بود. کریستین هامبردوز اهل سوئیس و رموشارل شیل اهل فرانسه که مشغول جهانگردی بودند، به زاهدان وارد شدند. آنها چندین کشور خاورمیانه را گشته بودند، سؤالاتی در مورد اسلام داشتند که با برخی دانشجویان زاهدانی مطرح کردند. جوانان زاهدانی این دو جوان را به کلاته و نزد استاد آوردند. استاد که به زبان آنها و مسائل روز و مطالب دینی مسلط بود، چند روز برایشان صحبت کرد و هرچه سؤال در ذهن آنها بود جواب داد. آن دو مدتها در زاهدان ماندند و مرتب خدمت استاد میآمدند. آنها میگفتند که در تهران کسی را نیافتیم که سؤالات ما را بدون مترجم و به زبان خودمان پاسخ دهد و قصد داشتیم از زاهدان به پاکستان برویم. اما اینجا کسی بود که تمام سؤالات ما را جواب داد. آنها پس از مدتی، در مسجد جامع زاهدان و در حضور جمع کثیری از مردم، شهادتین خود را گفتند و نام علی و سجاد را برای خود انتخاب کردند. علی و سجاد یک ماه دیگر در زاهدان ماندند تا اعتقادات دینی خود را کامل کنند. شخص دیگری بود که به عنوان وکیل پایه یک دادگستری به زاهدان آمده بود. اما توانایی خواندن قرآن را نداشت! رییس دادگستری به او گفت: در صورتی می توانی وکیل شوی که استاد کامبوزیا، توانایی تو را در قرائت قرآن تأیید کند. او به کلاته آمد و مشغول شد. همان روز به استاد گفت که من بهایی هستم. استاد در کنار آموزش قرآن، مسائل دینی را هم به او آموخت و کتابهایی در مورد شناخت بهائیت در اختیارش گذاشت. سال بعد او تبدیل به یک مسلمان واقعی شد. کسی که نه تنها در قرائت قرآن، بلکه در شناخت قرآن و احکام دین، بسیار توانا شده بود. او تا همین اواخر زنده و از معتمدین مردم زاهدان بود.»