ماجراهای کتاب «آبنبات دارچینی» بین سالهای 72 تا 74 میگذرد در آبنبات دارچینی، محسن قهرمان این کتاب است محسن در کتاب آبنبات دارچینی درگیر ماجراهای پیشبینی نشدهای میشود که ناخواسته بر روی زندگی خود و اطرافیانش تأثیر میگذارد و همین امر ماجراهای طنزآمیزی ایجاد میکند. کتاب آبنبات دارچینی توسط انتشارات سوره مهر منتشر میشود و علاقهمندان برای خرید کتاب آبنبات دارچینی میتوانند به وبگاه کتابخون مراجعه کنند.
"آبنبات دارچینی" سومین اثر از مجموعه داستانهای طنز آبنبات است که به قلم نویسندهٔ خوشذوق معاصر "مهرداد صدقی"، در ادامهٔ داستانهای آبنبات هل دار و آبنبات پستهای به نگارش درآمده است. وی که خود نویسندهای خراسانی و اهل بجنورد است، بیش از همه سعی داشته تا در این مجموعه کتابها، مخاطب را بافرهنگ و حال و هوای زادگاه خود آشنا کند و برای این کار، بستر طنز و تفریح را برای خوانندگان خود برگزیده است. قهرمان ماجراجوی "آبنبات دارچینی"، همان محسن بازیگوش دو داستان قبلی است که مخاطب سیر شکلگیری شخصیتش را به تماشا نشسته و قدمبهقدم او را در ماجراهای خندهدار و مفرحش همراهی کرده است. حالا "مهرداد صدقی" داستان "آبنبات دارچینی" را به سالهای هفتاد و دو تا هفتاد و چهار رسانده و اتفاقاتی را برای محسن و اطرافیانش رقم میزند که زندگی او و دیگران را تحتتأثیر قرار میدهد.
"مهرداد صدقی" در "آبنبات دارچینی" کوشیده تا صرفاً داستانی طنز را ارائه نکرده باشد و همراه با تکامل شخصیتی محسن، مسائل مهمتری را نیز تحت پوشش داستان قرار بدهد. البته او بیان داشته که هدفش نوشتن طنز یا نوشتن اثری آموزشی نیست و هر سبک و سیاقی که کتاب به خود گرفته، در خلال داستان رقم خورده است. پردازش قصه نسبت به دو کتاب قبلی از پیشرفت قابلتوجهی برخوردار بوده و مخاطبان این اثر را تا کنون بهترین کتاب این مجموعه میدانند. "آبنبات دارچینی" پس از انتشار در مدت اندکی با استقبال چشمگیر مخاطبان همراه شد و زمزمهها حاکی از آن است که طرفداران داستانهای آبنبات، خواستار ادامهدادن این مجموعه، به قلم دلنشین و طنزآمیز "مهرداد صدقی" هستند.
اگر به آثار طنز علاقهمند هستید، کتاب آبنبات دارچینی را بخوانید. همچنین مطالعهٔ آبنبات دارچینی برای کسانی که دو جلد آبنبات هلدار و آبنبات پستهای را خوانده و دوست داشتهاند، بسیار لذتبخش است.
از ترس خشکم زد. اگر من را برقگرفته بود، آنقدر نمیترسیدم. حسین که دیده بود از سیمها میترسم، برای اینکه ترسم بریزد، مثلاً شوخی کرده بود. اما همین کار باعث شد چوب به سیم بخورد. مخزن بالابر هنوز نصف هم نشده بود که به بالا حرکت کرد. کارگرهایی که آن پایین بودند، همه با هم شروع کردند به دادزدن و سوت کشیدن و شعاردادن. یکی دو نفر هم با بیل به مخزن میکوبیدند.
میتیکمون که انگار باید کارش به نحوِ احسن انجام میشد، یکدفعه به مخزن آویزان شد تا مانع از بالارفتن شود. حسین در کسری از ثانیه به نامهربان تبدیل شده بود، داد زد: «اون دکمه رِ بزن... اون دکمه رِ بزن...» آنقدر هول شده بودم که یادم رفته بود کدام پایین است و کدام بالا.
پایین همین بود؟
حسین با عصبانیت چیزی گفت که نفهمیدم دارد فحش میدهد یا دارد میگوید «دستکش». نیمۀ پر لیوان را در نظر گرفتم و فوراً دستکش را درآوردم تا به او بدهم. حسین چوب را گرفت. پیرمردِ معلق، مثل کسی که او را دار زده باشند، بین زمین و آسمان و در میانۀ راه، پاهایش را تکان میداد و همزمان از آن پایین به من فحش هم میداد. یکلحظه تصور کردم اگر زیاد فحش بدهد، ممکن است مثل داستان «لاکپشت و مرغابی»، ناخواسته، بالابر را رها کند و بیفتد.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir