کتاب بنیادگرایی، جهان اسلام و نظام بینالملل از جمله مسایل مهم در اندیشه و عمل غرب، فهم نادرست و ناقص آنها از اسلام میباشد؛ به گونهای که در موارد متعددی عملکرد گروههایی چون القاعده به مبنا و منبع شناخت اسلام تبدیل میشوند. اثر حاضر از آن حیث که در مقام تفتیک بین اسلام و بنیادگرایی است درخور توجه است. افزون بر اینکه دایره تحلیل و قلمرو موضوعی آن وسیع بوده و مؤلف توانسته تصویری ـ هرچند که کامل و بعضاً معتبر نمینماید ـ از بنیادگرایی اسلامی عرضه دارد. مؤلف با مراجعه به بخشهای مختلف جهان، گونههای متفاوتی از بنیادگرایی را شناسایی و معرفی نموده که میتواند برای دانشجویان علاقهمند به مباحث «جنبشهای اسلامی» و محققان حوزه روابط بینالملل مفید باشد. مطالعه این اثر برای کارشناسان مطالعات و رشته جهان اسلام توصیه میشود؛ بویژه با رویکرد انتقادی و با هدف ارایه پاسخهایی علمی و مستند به پرسشهایی که این محقق برای آینده نظام بینالملل و جایگاه جهان اسلام در آن مطرح نموده است. این کتاب به خاورمیانه به عنوان بخشی از جهان اسلام توجه خاصی دارد، ولو اینکه، کمتر از یکچهارم مسلمانان جهان در آنجا زندگی میکنند. همگونی مذهبی با دیگر تمدنها بر خلاف [تعالیم] اسلام است، که به وحدت همة مومنان تحت امتی واحده (و دستکم در مقام نظر) تحت حکومتی واحد توصیه میکند. تنوع تجربهها، یک جهان اسلام(به ظاهر) متفرق را ایجاد کرده که به چهار بلوک وسیع و به لحاظ جغرافیایی و فرهنگی متمایز، تقسیم میشود: [اسلام] خاورمیانهای، هندی، مالایایی، و افریقایی. (علاوه بر این، آسیای مرکزی نیز وجود دارد که منطقه وسیع و غالباً مسلمان است ولی جمعیت آنان پراکنده است.) این چهار بلوک، رویهمرفته، 95 درصد مسمانان جهان را تشکیل میدهند. از این چهار بلوک در بخش اول این کتاب بحث به میان خواهد آمد. در بخشی دیگر، اقلیتهای کوچکتر مسلمان که امروزه در تمام قارهها حضور دارند، نیز مورد بحث قرار خواهند گرفت. این کتاب بیشتر درباره مسلمانان است تا درباره اسلام ـ بیشتر درباره مردمی خاص، تاریخ آنان و تهدیدهایی که در مقابل آنان است و نه درباره کلام یا الهیات. اما هم وضعیت کنونی و هم راهحلهای احتمالی تاحدّی ریشه در خود دین دارند. به عنوان مثال، بحثهای داغ حول نقش قوانین مذهبی (شریعت) در زندگی خصوصی و عمومی در کشورهایی مثل مصر، ایران یا ترکیه، یا نقش جنبشهای رادیکالی که در تلاشاند رژیمها، کشورها، و یا حتی در همین اواخر، خود جامعة بینالملل را بیثبات کنند، زیرا این نهادها را متخاصم یا فاسد میدانند، مدّ نظر قرار دهید. مواضع سیاسی آنها مبتنی بر تفسیری خاص از اسلام است. با این حال برخی گروهها و اشخاصی که از تندروها به شمار میآیند و در رسانهها کمتر به آنها پرداخته میشود، از همین دین، در راستای مبارزه برای دموکراسی و گفتگوی صلحآمیز با دیگر تمدنها، ادعا مینمایند که از اسلام الهام گرفتهاند. بنابراین، دین هم نقطة عزیمت و هم پایان راه است، اگرچه راههای رسیدن به آن بعضاً متفاوتاند. بنابراین شناخت راجع به این دین، برای فهم جهان اسلام عصر حاضر ـ هدف بخش دوم این کتاب ـ ضروری است. همپوشانی عوامل دینی، استراتژیک، اقتصادی، و دیگر عوامل تبیینگر آن است که چرا خاورمیانه تا این حد توجه جهان را به خود جلب کرده است. از آنجا که جمعیتهای مسلمان تلاش میکنند قدرت ژئوپولیتیک پیشین خود را بازیابند، خواستهای آنان، منافع حیاتی قدرتهای غربی و، با تعمیم معنا، تمام کشورهای سرمایهداری توسعهیافته را به چالش فرا میخواند. این موضوع، ماجرای روابط بینالملل امروز را شکل میدهد. از آنجا که این نزاع به نحو چشمگیری صبغة دینی به خود گرفته ، این احتمال وجود دارد که نزاع بر سر منافع به «برخورد تمدنها» مبدل گردد. مواجهة اسلام با مدرنیته موضوع اصلی بخش دوم کتاب است. جهان اسلام و بهخصوص خاورمیانه، تحمل اندکی برای سلطه سیاسی، اقتصادی و فرهنگی قدرتهای غربی دارد که بهوسیله قوای نظامی در قرن نوزدهم و بیستم اعمال شده است. اما، این تفوق یکی از تاثیرات مدرنیتهشدن غرب از طریق انقلابهای سیاسی و اقتصادیای بود که در اواخر قرن هجدهم آغاز شد. مسلمانان در مواجهه با برتری نظامی غرب بیشتر از هر تمدن دیگری احساس ناراحتی کردهاند زیرا خداوند یگانه به آنان نه تنها برتری معنوی و روحی که برتری دنیایی را نیز وعده داده بود. بنابراین، در اسلام تساوی با (چه رسد به زیردستی در برابر) غرب یک امر نامعقول کلامی است. اصولاً دو راه برای واکنش در برابر این مسئله وجود دارد: جهان اسلام میتواند با پذیرش الگوی غربیِ مدرنیته، شکستهای خود را جبران کند و نقش عمومی اسلام را به عنوان «یک قدرت شکستخورده» محدود کند؛ یا میتواند به سنتگرایی مذهبی تمسک جوید. گزینهها، مدرنشدن یا بنیادگرایی است، نبرد به جلو یا پرواز به عقب، پیشرفت یا پسرفت و مانند آن. حتی پروژههای «اسلام اصلاحی» نیز در گریز از این معضل، با مشکل مواجهاند. این کتاب تحلیل میکند که چگونه مجموعهای از شکستهای نظامی، اقتصادی ـ اجتماعی و فرهنگی در جهان عرب، مشروعیت نظامها و پروژههایی را که به مدرنیته یا غربیشدن ملوّث شده بودند، تضعیف کرد. بنابراین یک شکاف ایدئولوژیک ایجاد شد و روزبهروز هم عمیقتر شد و بهتدریج از سوی طرفداران راه جایگزین، یعنی بنیادگرایی اسلامی یا اسلامگرایی، مورد بهرهبرداری قرار گرفت. البته «بازگشت به دین» یک پدیدة جهانی است که گاهبهگاه در میان مسیحیان و یهودیان و نه تنها مسلمانان نیز دیده شده است. اما تاثیرات شگرف آن بیشتر در جهان اسلام، نه در هیچ جای دیگر، بوده است. منطق خودارجاعِ اسلامگرایی ساده است: «ما به این دلیل که بسیار مذهبی بودیم و به اندازه کافی مدرن نبودیم شکست نخوردیم بلکه به این دلیل شکست خوردیم که تلاش کردیم از غرب تقلید کنیم و دین را به فراموشی بسپاریم. خداوند ما را فراموش کرد زیرا ما او را به فراموشی سپردیم.» انکار تمامعیار الگوی غربی از سوی اندیشمندان اسلامگرا تنها شامل نقد رفتار «غیرعادلانه» قدرتهای مسیحی نیست بلکه شامل محکومیت آداب و رسوم اجتماعی «منحط» غربی نیز هست که به جامعة اسلامی «سرایت» کرده است. اسلامگرایان طرح خاص خود را برای یک جامعه بهتر در سر دارند؛ طرحی که جامعه ناب ایجاد شده توسط بنیانگذار اسلام، حضرت محمد(ص) را بازآفرینی خواهد کرد. اما آنچه درباره این «جامعة آرمانی» شگفتآور است، پذیرش گزینشی تکنولوژیهای غربی، از رادیو و تلویزیون گرفته تا فنآوریهای نوین امروزی توسط افراطیها است. این مسئله، افراطگرایی را از سنتگراییهای اسلامی پیشین متمایز میکند و به آن برچسب جنبش مدرن میزند ولو با ایدئولوژیای ضدمدرن. اگرچه وحدت بر بیرق تمام مسلمانان نقش بسته است، لیکن افراطگرایی جنبشی واحد نیست و از کشوری به کشوری و از زمانی به زمان دیگر تفاوت میکند. همچنان که عمده افراطیها نیز متمایل به خشونت نبودهاند. اما، رشد افراطگرایی، موضوع اصلی جهان اسلام در کل سه دهة گذشته بوده است. وقتی ما گسترش افراطگرایی را تحلیل میکنیم و گونههای آن را از هم متمایز مینمائیم، نمیتوانیم از تأمل در باب پیامدهای گستردهتر آن صرفنظر کنیم. افراطگرایی اسلامی نخستین مجال اظهارنظر محدود خود را در دهة 1970 در کشورهایی مثل مصر و سوریه یافت ولی در دهة 1980 به شهرتی بینالمللی رسید. از دهه 1980 و علیرغم پیشبینیهای خلافِ واقع، افراطگرایی به رشد خود ادامه داده و حتی بسیار بیشتر رشد یافته است. دهة 1990 شاهد وقوع رویدادهای خشونتباری بود که توسط گروههایی افراطی از نیجریه تا اندونزی تحریک شده بود؛ از یازده سپتامبر در آخرین مورد آن، غرب خود هدف قرار گرفت. شگفت اینکه سیاستهای طراحی شده برای کنار آمدن با خشونت افراطیها در واقع به یاری خود گروههای افراطی آمد. بنابراین غرب چگونه باید ـ و میتواند ـ واکنش نشان دهد؟ آیا ما با یک خطر واقعی ـ یا بزرگنماییهای احساساتی ـ مواجهایم؟ آیا گروههای افراطی اسلامی یک سنت عالی را مخدوش کردهاند، سنتی که جهان را غنا بخشیده است و بازهم میتواند چنین کند؟ پاسخها، نخست به تغییرات درون خود اسلام بستگی دارد. اما گفتگوی بین ادیان و نقش مهمی در پاسخهایی دارند که میتواند برای همه ما مفید باشد. بخش سوم کتاب استدلالهای له یا علیه همزیستی و ضد آن یعنی «برخورد تمدنها» را مورد ارزیابی قرار میدهد. نتایج ما نمیتوانند مبهم باشند اما برخی از آنها میتوانند مایة عبرت و آموزش ما باشند. نخستین درس این است که اسلام بسیار انعطافپذیرتر و موثرتر از آن چیزی است که هم منتقدین و هم افراطیها از ما انتظار دارند باور کنیم: این دین گفتگو با دیگران را مجاز میداند. به همینسان و برای در امان ماندن از درافتادن از جنگهای مذهبی جدید، غرب نیز به همان اندازه نیازمند گفتگو است. دوم، گفتگو با یک افراطی که به جنگ دعوت میکند به دشواری قابل تصور است. همچنان که نبرد برای مهار افراطگرایی خشونتبار صرفاً یک منفعت غربی نیست: مسلمانان خود نخستین و اصلیترین قربانی افراطگرایی هستند. نهایتاً، ما نیازمند تحول عدم مساوات ساختاری جهانیای هستیم که بیشتر جهان اسلام را در یک چرخه فقر و انزوا نگه داشته است. بدون امید به تغییر، افراطگرایی تنها تشدید شده و گسترش خواهد یافت. بنابراین، وظیفة آنی ما بسیار سنگین است و از این ضروریتر هم نمیتواند باشد.