یه کتاب خوب میتونه زندگیت رو عوض کنه!
معرفی کتاب
کتاب «الکترا» اثر اوریپید یکی از تراژدیهای برجسته در ادبیات یونان باستان است که روایتی نو و منحصر به فرد از اسطوره الکترا، دختر آگامنون، را پیش روی خوانندگان میگذارد. این اثر با تغییر و پرورش داستان کلاسیک، زاویهای تازه به داستان انتقام و عدالت میبخشد که بین مخاطبان ادبیات تراژیک و اسطورهدوستان جذابیت ویژهای دارد. این اثر یکی از خواندنیترین و در عین حال کمتر شناختهشدهترین نسخههای داستان الکترا است که ارزش کشف و بازخوانی دارد. این اثر یکی از خواندنیترین و در عین حال کمتر شناختهشدهترین نسخههای داستان الکترا است که ارزش کشف و بازخوانی دارد.
در این نمایشنامه، الکترا پس از کشته شدن پدرش توسط مادرش، که یکی از دلایل اصلی نفرت و تنشهای خانوادگی است، به شکلی متفاوت نسبت به روایتهای پیشین معرفی میشود. الکترا با یک دهقان ازدواج کرده و از برادرش اورستس جدا افتاده است، بهطوری که هنگام بازگشت اورستس، او را نمیشناسد. داستان در فضایی دور از کاخ و مناسبات سلطنتی میگذرد و این باعث شده شخصیت الکترا به عنوان زنی شوهردار و در عین حال وفادار به ارزشهای خانواده و عدالت، شکل تازهای به خود بگیرد. الکترا در تاریخ اسطورهای یونان باستان به عنوان نماد وفاداری شدید به خانواده و عدالت شناخته میشود؛ اما در نسخه اوریپید، علاوه بر پیچیدگیهای روانی شخصیت، به مسائل اجتماعی و جنسی نیز پرداخته شده است. این اثر به بخشی از هنجارهای اجتماعی آن زمان نظر دارد، از جمله نگرشهای الکترا نسبت به ارتباط با مردان غریبه که نشانگر محدودیتهای عرفی و جنسیتی آن دوره است. حضور یک دهقان به عنوان همسر الکترا، نشانهای از تضاد طبقاتی و فرهنگی نیز در متن است. اوریپید و سوفوکل هر دو به مسأله انتقام فرزندان از والدین میپردازند، اما الکترا اوریپید با تمرکز بر زندگی شخصی و تغییرات درونی، تصویری متفاوت و عمیقتر ارائه میدهد.
چرا باید این کتاب را خواند؟
خواندن این نسخه از الکترا فرصتی است برای تجربه دیدگاهی متفاوت نسبت به یک اسطوره که بارها توسط هنرمندان و نویسندگان بازگو شده است. این نمایشنامه علاوه بر جذابیت دراماتیک، سوالات اخلاقی درباره عدالت، خیانت، و وفاداری را مطرح میکند و نگاهی نو به محدودیتهای اجتماعی در دوران باستان دارد. علاوه بر این، متن اوریپید به دلیل سبک منحصر به فرد روایت و شخصیتپردازی عمیق، برای علاقمندان به نمایشنامههای تراژیک و اسطورهشناسی الهامبخش است.
علاقهمندان به ادبیات کلاسیک و اسطورههای یونانی، دانشجویان و پژوهشگران رشتههای ادبیات، نمایشنامهنویسی و تاریخ فرهنگ، کسانی که به موضوعات عدالت، اخلاق و انتقام در ادبیات علاقه دارند، خوانندگانی که به دنبال روایتهای متفاوت از داستانهای قدیمی و شناختهشده هستند و دوستداران نمایشنامه و تراژدی با تمهای روانشناختی و اجتماعی.
(الکترا با کوزه آب بر سر وارد میشود.) الکترا: شب تیره پرستار اختران زرین! شبها این آوند را بر سر میگذارم و از چشمه آب میآورم. به راستی من آن اندازه خوار نیستم. اما برآنم تا بیداد آیگیستوس را به خدایان بنمایم. من برای پدرم به آسمان بیکران ضجه میزنم. مادرم آن تینداریایی ملعون، مرا از خانه راند تا شویش را مدیون خود سازد. او برای آیگیستوس فرزندانی دیگر آورده است و از این رو اورستس و من در چشمش بیمقداران خاندانش هستیم. دهقان: چرا چنین است؟ دخترک بینوا که تو برای من دچار رنج و زحمت شوی. تو که با ظرافت بالیدهای؟ چرا وقتی به تو میگویم، از این کار دست نمیکشی؟ الکترا: من تو را دوست خود و برابر با خدایان میدانم. چرا که در میان آلامم تو بر من دست نیازیدی. این موهبتی برای میرندگان است که به گاه بدبختی کسی مانند تو را بیابند تا مرهمی برای زخمهاشان باشد. بر من است تا میتوانم بار از دوش تو بردارم. با این که از من نخواستهاند در کشیدن بار زندگی با تو انباز شوم، آن را برایت سبکتر میسازم. تو به قدر کفایت در بیرون از خانه رنج میبری، بر من است تا به کار خانه برسم. وقتی کشتگری از کشتزار به خانه میآید برایش خوشایند است که همه چیز را به سامان بیابد. دهقان: اگر این در سر توست به کارت برس. در حقیقت چشمه خیلی دور از این خانه نیست. سپیده میزند. من رمه را به صحرا میبرم و زمین را کشت میکنم. هیچ مرد تنآسایی نمیتواند بی رنج و زحمت زندگیاش را بگذراند، حتی اگر هماره نام خدایان بر لبانش باشد. (تکتک بیرون میروند؛ اورستس و پیلادس به درون میآیند.) اورستس: پیلادس، من تو را بیش از دیگران یار وفادار خود میدانم. از میان دوستانم تنها تو به تنگنای حسرتباری که اورستس را در آن گرفتار میبینی میاندیشی. تنگنایی که حاصل کردار ناروای آیگیستوس است. او بود که پدرم را کشت. او و مادر ملعونم. غیبگوییِ خدا بیدرنگ مرا به خاک آرگوس کشاند. هیچ کس نمیداند من اینجا هستم. من سزای قاتل پدرم را با کشتنش خواهم داد. دور از چشم فرمانروایان این سرزمین تمام شب به آرامگاهش رفتم و اشکهایم را نثارش کردم و طرّهای مو پیشکش نمودم و بر روی آتش آرامگاهش خون گوسپند ذبح شده ریختم. من پا به درون باروها نمیگذارم. در این مرز درنگ میکنم. این کار دو سبب دارد. یکی این که اگر یکی از نگاهبانان مرا بشناسد تند به سرزمینی دیگر میگریزم. سبب دوم آن است که خواهرم را میجویم. میگویند پیوند زناشویی بسته، دیگر دوشیزه نیست. میخواهم خبرش کنم و او را در قتل با خود همراه سازم. میخواهم به دقت بدانم در میان باروها چه خبر است.