کتاب «مراسم قطع دست در اسپوکن» یک نمایشنامه شگفتانگیز و تلخ است که به قلم مارتین مک دونا نوشته شده و به بررسی عمیق و انتقادی ماهیت زندگی انسان در دنیای معاصر میپردازد. این اثر، ما را به مسیری پر از تردید، اضطراب و به اصطلاح، "تکهتکه کردن" وجود انسانها میکشاند و از آنجا که هر کاراکتر به نوعی گرفتار روحیات عجیب و عرفانهای مدرن است، شکلدهنده یک داستان جذاب و پرهیجان در دل مسائل پیچیده اجتماعی آمریکایی میشود.
داستان این نمایشنامه با شخصیت مرموزی به نام کارمایکل آغاز میشود که بعد از 27 سال به دنبال دست چپ گمشدهاش میگردد. این دنبالهروی از وجودی که به شکلی عمیق با جهان اطرافش مرتبط است، در تقابل با دو شخصیت دیگر به نامهای توبی و مریلین قرار میگیرد که ادعا میکنند دست قطعشده او را که سالها پیش از او جدا شده است، در اختیار دارند. این سه شخصیت در یک روند مرموز و کمیک، درگیر معادلات پیچیدهتری میشوند که بین مرگ و زندگی، امید و ناامیدی، و دیوانگی و عاقل بودن شکل میگیرد. در این داستان، موضوعاتی چون وسواس، جنون، تعصبات و پوچی زندگی روزمره به تصویر کشیده میشود و مخاطب به چالش میطلبد که به عمق وجودی خود نگاهی بیندازد. بن برانتلی، منتقد نیویورک تایمز نیز به درستی اشاره میکند که شخصیتهای مک دونا چون سوراخهایی از یک کمدی سیاه و هولناک در میان ما حضور دارند و این اثر بهنوعی، یک محیط تفریحی را برای تماشاگران فراهم میآورد تا ضمن گذراندن لحظاتی مملو از تردید و ترس، به دنیای مرموز و هولناک شخصیتها سفر کنند.
این روایت تلخ و در عین حال جذاب، به تمامی افرادی که بهدنبال درک عمیقتری از زندگی، روابط انسانی، و کنشهای غیرمعمول در دنیای مدرن هستند، پیشنهاد میشود. دانشجویان رشتههای تئاتر، ادبیات، روانشناسی و همچنین تمام علاقهمندان به کمدیهای سیاه و نقدهای اجتماعی میتوانند از مطالعه این اثر بهرهبرداری کنند ، چراکه این نمایشنامه با تکیه بر نقدهای جدی به روح جامعه معاصر، کشف و شگفتیهای بسیاری را برای آنان به ارمغان میآورد.
مریلین: [ترسیده]کو؟ بهم قول دادی اذیتش نمیکنی؟ کارمایکل: میخوای بدونی من چه قدر دنبال این گشتم مریلین؟ مریلین: یه دستی لعنتی گفتم کو؟ [کارمایکل خیلی سر صبر میگردد تا مریلین را نگاهی کند...] منظورم لعنتی بود. [مکث. کارمایکل خیلی سرصبر به پشت سر مریلین اشاره میکند. به کمدی که تویاش شلیک کرده بود.] اون جا چی کار میکنه؟ کارمایکل: اینو میتونم بهت بگم که نمیرقصه اون تو. [هم زمان که کارمایکل با دقت و احتیاط شروع میکند به باز کردن بسته. مریلین وحشت زده میرود دم کمد. دودل و با ترس ولرز درش را باز میکند و تویاش را نگاه میکند. خم میشود. دستش را گذاشته روی دهاناش.] مریلین: چی کار کردهی باهاش؟ کارمایکل: من هیچ کاری باهاش نکردهام. مریلین: بیهوشه. کارمایکل: بیهوش نیست. [می رود و توی کمد را نگاه میاندازد.] نه راست میگی. واقعا بیهوشه. فکر کنم هفت تیره رو که شلیک کردم از هوش رفته. [کارمایکل برمی گردد سروقت بسته؛ مریلین دارد نگاهش میکند.] کنار کلهش شلیک کردم. مریلین: این خیلی کار وحشتناکیه که! کارمایکل: فکر کنم.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir