کتاب مترسک مزرعه آتشین شخصیت آیدین در این کتاب که عنوان «مترسک مزرعه آتشین» برای نام آن انتخاب شده است، یک نوجوان لوس و نازپروردهای است که در خانه به خاطر تک پسر بودنش به شدت مورد توجه پدر و مادر قرار دارد و این مسئله صدای مهناز و لیلا خواهران آیدین را نیز درآورده است و همین مسئله کمی از استقلال آیدین کاسته، هرچند او سعی دارد با توجه به علاقمندی و تواناییهای خود در برق و رشته ورزشی پینگپنگ خود را اثبات کند اما در مقاطعی با مخالفت های خانواده و جدی گرفته نشدن روبرو میشود و همین در شخصیت وی تاثیر می گذارد و اجازه نمیدهد روی پای خود بایستد. این کتاب یادآوری خاطرات کودکیها و اتفاقات دوران مدرسه مانند دعوا کردن با همکلاسیها، شیر و کیک خوردن در راه مدرسه و ... است و بازتاب حسی و تجربی آن در اتصال با رشادتهایی که در حساسترین وقایع روزهای سخت دفاع مقدس که بروز مردانگی شخصیت داستان از نوجوانی رنجور و ضعیف، مخاطب را متحیر و شیفته میسازد. پسرکی که اشکش دم مشکش است و به طرفة العینی زیر گریه میزند پس از اعزام به جبهه و اسارات به دست عراقیها، زیر شکنجههای سنگین افسر عراقی مقاومت میکند و عملیات نیروهای ایرانی را افشا نمیکند. شبی از شبها که آیدین با اصرار فراوان مجوز خوابیدن به روی بام منزل را از پدر دریافت میکند در نیمههای شب در جریان دزدی از خانه همسایه قرار می گیرد و همین اتفاق، سیر داستان را جلو برده و مخاطب را با آیدین به جبهههای جنوب میکشاند. «مترسک مزرعه آتشین» کتابی است که دارای جذابیتهای فراوان است و این از ویژگیهای قلم داوود امیریان است. آمیختگی با طنز که وجه بارز متنهای امیریان است در جایجای کتاب به چشم میخورد و مخاطب نوجوان را درگیر اتفاقات داستان مینماید. هر خوانندهای با دست گرفتن «مترسک مزرعه آتشین» متوجه خواهد شد که نویسنده آن به داستان نوجوان آشنا بوده و با زیروبمهای داستاننویسی برای این گروه سنی آشنا است. آغاز و پایان فصلها و حجم فصول کتاب از علایم تسلط نویسنده بر حوزه داستان نوجوان است. بیان روان و استفاده از ادبیات خاص نوجوانان و همچنین ماجراجوییهای شخصیتهای داستان و باورپذیری آنها موجب میشود که مخاطب با این رمان ارتباط برقرار نماید. طرح جلد جذاب کتاب «مترسک مزرعه آتشین» که امیر مفتون آن را طراحی نموده است از دیگر جذابیتهای این رمان نوجوان است. «خمیده خمیده حرکت میکنیم. به یک دشت میرسیم. در تاریکی به سختی حلقههای سیم خاردار را میبینم. علیرضا و داییعزت سیمخاردارها را با احتیاط میبُرند. من و احسان دو طرف سیم خاردار بریده شده را میگیریم. علیرضا و دایی عزت جلو میخزند و کاردشان را تو زمین فرو میکنند. با اشاره علیرضا، من و احسان سینه خیز در حالی که هنوز سیم خاردارها را نگه داشتهایم، جلو میرویم. علیرضا دو طرف سیم خاردارها را به هم گره میزند. بعد با دایی عزت تندتند مینها را خنثی میکنیم و جلو میخزیم. ناگهان یک منور در آسمان روشن میشود. هر چهار نفر به زمین میچسبیم. نفس در سینهام حبس میشود. صورتم را در خاک فرو میکنم. بوی خاک در مشامم میپیچید. چند لحظه بعد منور خاموش میشود. دوباره حرکت میکنیم. حواسم است که دستم به سیم تلهای گیر نکند. سمت چپم پر از انواع مینهای منور جهنده است. میدانم اگر یکی از مینهای جهنده عمل کند، به هوا بلند شده و تا چند متر اطرافش ساچمه پرتاب می کند. به یک کانال میرسیم. حالا چشمانم به تاریکی عادت کرده است ...»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir