یه کتاب خوب میتونه زندگیت رو عوض کنه!

66963155 - 021

کتابفروشی آنلاین کتابخون

ورود / ثبت نام

10% -

17,000

15,300 تومان

کتاب های مشابه

مادران 1

50,000

45,000 تومان

هم سفر آتش و برف : روایت فرحناز رسولی از سعید قهاری سعید - رمان مستند

140,000

126,000 تومان

از چشم ها 4: رد خون روی برف - شهید محمود کاوه

190,000

171,000 تومان

از چشم ها 3: به مجنون گفتم زنده بمان - شهید محمد ابراهیم همت

135,000

121,500 تومان

از چشم ها 1: به مجنون گفتم زنده بمان - شهید حمید باکری

70,000

63,000 تومان

آ سید اسماعیل - روایتی داستانی از زندگی آیت الله سید اسماعیل هاشمی

6,000

5,400 تومان

لبخندی به معبر آسمان - خاطراتی درباره سردار شهید حاج محسن دین‌ شعاری - جانشین گردان تخریب لشکر 27 محمد رسول الله

30,000

27,000 تومان

ذوالشهادتین امام - برش هایی از خاطرات و اسناد آیت الله محمد تقی مصباح یزدی

230,000

207,000 تومان

دانستنیهای انقلاب اسلامی برای جوانان 75: قاصد مراد (نایاب)

5,000

4,500 تومان

روزنه هایی از عالم غیب

220,000

198,000 تومان

حبیب تولدی دیگر - کتاب دوم : کارنامه عملیاتی گردان حبیب بن مظاهر لشکر 27 محمد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم

250,000

225,000 تومان

خاکریز پیشانی : پدافند گردان حمزه،لشکر 27 محمد رسول الله صلی الله و آله و سلم-پیشانی جاده فاو-ام القصر،اسفند1364

14,000

12,600 تومان

ماه کامل - روایت زندگی سردار شهید مدافع حرم مرتضی حسین پور (حسین قمی)

150,000

135,000 تومان

همسایه های خانم جان - روایت پرستار احسان جاویدی از یک تجربه ناب انسانی در خاک سوریه

70,000

63,000 تومان

دخترها بابایی ‌اند - شهید مدافع حرم جواد محمدی به روایت خانواده

170,000

153,000 تومان

قاصد خنده رو: کتاب فضل الله محلاتی

ناشر : روایت فتح
نویسنده : فرهاد خضری
امتیاز :

نوع جلد : شومیز
قطع : رقعی
تعداد صفحات : 229
وزن : 306 گرم
شابک : 9786005182880
شناسه کتاب : 4162

معرفی کتاب

کتاب قاصد خنده رو: کتاب فضل الله محلاتی فضل‌الله گفت: " به خدا قسم اگه توی تموم این سال‌ها شریک شادی و غمم نبودی، اگه می‌دونستم طاقتش رو نداری، یه دقیقه هم به خودم اجازه نمی‌دادم که بدونی از خدا چه درخواستی دارم." گفتم:" نمیشه یه حرف دیگه بزنیم؟" گفت:" من که همراهی‌ها و مهربونی‌هات یادم نمیره، سید خدا. شب و نصف شب اومدن ریختن توی خونه‌ت، عوض دست و پا گم کردن، شوهرت رو فراری دادی. با بچه‌های قد و نیم قدت، با دست خالی، بی‌پشت و پناه جلوشون وایسادی، صبوری کردی، بزرگی کردی، خانومی کردی، سربلندم کردی." گفتم:" مگه من گِلِه کردم که این جوری شرمنده‌ام می‌کنی؟" گفت:"اجازه می‌دی حرف اصل کاری و آخرم رو با دل راحت بهت بگم؟ " گفتم:" فقط به شرطی که حرف دلت دلم را نشکنه." گفت:" اگه بگم دوست ندارم توی رختخواب بمیرم، دلت می‌شکنه؟ " فقط نگاهش کردم. دلم داشت مثل سیر و سرکه می‌جوشید. چی باید جوابش را می‌دادم؟

نظرات کاربران