یه کتاب خوب میتونه زندگیت رو عوض کنه!

66963155 - 021

کتابفروشی آنلاین کتابخون

ورود / ثبت نام

مردی بدون ردپا : زندگی‌نامه‌ شهید مرتضی ابراهیم‌ ولوجردی

10% -

8,000

7,200 تومان

کتاب های مشابه

مسافر انارستان - زندگی نامه داستانی شهید عبدالنبی یحیایی

85,000

76,500 تومان

آخرین باری که زود رسید - کتاب حسن طاهر نژاد

13,000

11,700 تومان

بیست و هفتی ها گردان مقداد/1 : سمتی که خداست..-سرگذشت نامه ی سردار شهید علی جزمانی حسین آبادی فرمانده گردان مقدادبن اسود

10,000

9,000 تومان

ماه کامل - روایت زندگی سردار شهید مدافع حرم مرتضی حسین پور (حسین قمی)

150,000

135,000 تومان

جنگ در مرخصی - زندگی نامه داستانی شهید جاویدالاثر رضا ابوالحسنی

30,000

27,000 تومان

یاران ابراهیم - 40 حکایت از عاشقان شهید ابراهیم هادی که با شهادت رفتند همراه با چهل دلنوشته زیبا از عنایات و کرامات شهید

32,000

28,800 تومان

شهید نوید - روایتی از زندگی شهید مدافع حرم نوید صفری

100,000

90,000 تومان

کاش برگردی - شهید مدافع حرم زکریا شیری به روایت مادر شهید

145,000

130,500 تومان

اوج بندگی 16 - تخریبچی 25 - نیم نگاهی به زندگی و اوج بندگی سردار شهید کریم رجب پور

14,000

12,600 تومان

سربلند - روایت هایی از زندگی شهید محسن حججی

90,000

81,000 تومان

بهشت تخریب - خاطرات «مرتضی نادرمحمدی» معاون گردان تخریب لشکر 32 انصارالحسین

65,000

58,500 تومان

بهنام - داستان زندگی اولین آسمانی پلاسکو شهید بهنام میرزا خانی

10,000

9,000 تومان

اوج بندگی 20 - یک یک - نیم نگاهی به زندگی و اوج بندگی شهید سید جمعه هاشمی شیخ شبانی

20,000

18,000 تومان

مردی بدون ردپا : زندگی‌نامه‌ شهید مرتضی ابراهیم‌ ولوجردی

ناشر : نشر بیست و هفت بعثت
نویسنده : لیلا خجسته راد
امتیاز :

نوع جلد : شومیز
قطع : رقعی
تعداد صفحات : 127
وزن : 215 گرم
شابک : 9786007472088
شناسه کتاب : 4160

معرفی کتاب

کتاب مردی بدون ردپا : زندگی‌نامه‌ شهید مرتضی ابراهیم‌ ولوجردی این کتاب که با قلم شیوا و روان نویسنده‌ جوان دفاع مقدس به نام «لیلا خجسته‌راد» به رشته تحریر درآمد، زندگی‌نامه‌ای داستانی از زندگی «شهید مرتضی ابراهیم ولوجردی» فرمانده واحد عقیدتی لشکر 27 محمد رسول الله (ص) است. مطالعه‌ این کتاب به همه‌ی علاقه‌مندان ادبیات حوزه دفاع مقدس توصیه می‌‌شود. در بخشی از کتاب می‌خوانیم: ...او که حتی ژیلا را پیش خانواده‌اش به اسم صدا نمی‌کرد، خم شد و با او دست داد و پیشانی‌اش را بوسید. همه مات مانده بودند. هیچ‌کس تا به آن روز او را این طور ندیده بود. همیشه جلوی دیگران مراعات این چیزها را می‌کرد. ژیلا تنش لرزید. مرتضی نگاهش را به صورت او دوخت و با قاطعیت گفت: «خیلی محکم باش» بعد از در بیرون رفت. ژیلا بلافاصله مصطفی را بغل کرد و دنبالش رفت؛ اما او دیگر به عقب برنگشت.

نظرات کاربران