کتاب «بیست و سه قصه» شامل بیست و سه داستان کوتاه پندآموز و اخلاقی است که به قلم لئو تولستوی نوشته شده و هر یک از این داستانها با محوریت مفاهیم انسانی و اخلاقی، به بررسی جنبههای مختلف زندگی و روابط انسانی میپردازد. از جمله داستانهای مطرح این کتاب میتوان به عناوینی چون "خدا آگاه است و صبور"، "دو پیرمرد"، "هر جا عشق هست، خدا هم هست"، "دختر بچههای عاقلتر از مردها"، "الیاس"، "سه تارک دنیا"، "بچه جن و تکه نان"، "چه مقدار زمین نیاز است"، "طبل تو خالی"، "گناهکار پشیمان"، "قهوهخانه سورات"، "بسیار گران"، "کار، مرگ، بیماری" و "پسر خوانده" اشاره کرد.
این داستانها نه تنها به دلیل محتوای اخلاقی و آموزندهشان، بلکه به خاطر شباهتهای غیرقابل چشمپوشی با داستانهای مثنوی مولوی، توجه خوانندگان را جلب میکند. برای مثال، داستان "پسرخوانده" به وضوح یادآور داستانی از مولوی است که در آن مردی از حضرت موسی درخواست میکند تا بتواند زبان حیوانات را بفهمد. این شباهتها نشاندهنده این است که تولستوی و مولوی هر دو با استناد به کتابهای مقدس خود، داستانهای اخلاقمحور مینویسند و به نوعی تولستوی را میتوان مولوی روس دانست که با تکیه بر پندهای اخلاقی انجیل، در بستر فرهنگی خود داستانسرایی میکند.
این کتاب به ویژه برای علاقهمندان به ادبیات اخلاقی، فلسفه و عرفان پیشنهاد میشود، همچنین برای کسانی که به دنبال درک عمیقتری از مفاهیم انسانی و روابط بین فردی هستند، میتواند منبع الهام و تفکر باشد. خواندن این داستانها نه تنها به پرورش تفکر اخلاقی کمک میکند، بلکه به درک بهتر از زندگی و چالشهای آن نیز میانجامد. به همین دلیل، «بیست و سه قصه» میتواند به عنوان یک گنجینه ادبی در هر کتابخانهای جایگاه ویژهای داشته باشد و به خوانندگان یادآوری کند که ادبیات میتواند ابزاری قدرتمند برای بیان تجربیات انسانی و اجتماعی باشد.
دختربچّهای دوید و آمد تو. سیزده چهارده ساله بود. لاغر با صورت باریک و سیه چرده. شکل تاتارها. ظاهراً دخترش بود. چشمانی سیاه داشت و صورتی زیبا. پیراهن آبی رنگ بلندی، بیکمربند، بر تن داشت. بر حاشیهی پیراهن و آستینهایش نوار قرمز رنگ دوخته بودند. شلوار داشت و سرپایی و روی سرپایی کفشهای پاشنه دار ضخیم پوشیده بود. از گردنش گردنبندی، از سکههای روسی، آویزان بود. سرش باز بود. موهایش را بافته بود. گیسوی بافته را با نوار و سکهی نقره آذین کرده بود. پدرش دستوری داد. دختر دوید بیرون. با بادیهی آب برگشت. بادیهی آب را به ژیلین داد و نشست. با چشمان فراخ آب نوشیدن ژیلین را تماشا کرد. انگار ژیلین حیوانی درنده بود.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir