کتاب بعثت٬ غدیر٬ عاشورا٬ مهدی نویسنده در این اثر، چهار موضوع از میان مباحث مهم اسلامی را انتخاب و درباره آنها مطالبی را عنوان کرده است تا جوانان کشورمان با مطالعه آنها، با فرهنگ و تاریخ دین خود، آشنا و مبانی آن را هرچه بهتر بشناسند. از نظر علامه حکیمی، موضوعات این اثر، از مهمترین موضوعات اسلامی است که بررسی هریک از آنها میتواند پایههای باورهای دینی قشر جوان مسلمان را به بهترین نحو پیریزی و آنها را از همان ابتدا به درک و برداشتی صحیح و درست از سیر تکوینی و اعتقادی دین مبین اسلام، رهنمون سازد. در بخشی از مبحث «بعثت» کتاب حاضر میخوانیم: محمد(ص) به آستانه چهل سالگی پا نهاده بود. در این چهل سال، زندگی را از هر نظر آزموده بود: یتیم، شبان، بازرگان جوان، سیاح، عابد، اندیشمند صحرا و داور قوم و امین. او که چهل سال از عمر خویش را در زمان جاهلیت و در میان قبایلی متجاوز و بیفرهنگ گذرانیده و «امین» لقب یافته بود، اکنون خویشتن را در آستانه مسوولیتی شگرف میدید. در اوقات نزدیک بعثت، بیشتر وقتها از شهر و جنجال شهر دور میشد. هرسال یک ماه در کوه «حرا» به عبادت میپرداخت. در آن ماه هر مستمندی نزد او میرفت وی را طعام میداد. و چون یک ماه سپری میشد، پیش از اینکه به خانه خود بازگردد به کعبه میرفت و طواف میکرد. چون سال بعثت رسید، محمد(ص) به کوه حرا رفت و به هنگام مبعث، جبرئیل نزد او آمد. محمد(ص) میگوید: «من خفته بودم. جبرئیل نزد من آمد، گفت: بخوان! گفتم: خواندن نمیدانم. مرا سخت بفشرد، سپس رها کرد و گفت: بخوان. گفتم چه بخوانم؟ گفت: بخوان "اقرا باسم ربکالذی خلق..."؛ بخوان به نام پروردگارت که آفرید، پس خواندم. او مرا واگذاشت. گویا در دل من کتابی نوشته شده بود. از غار بیرون آمدم. چون به وسط کوه رسیدم، آوازی از آسمان شنیدم که میگفت: ای محمد! تو رسول خدایی و من جبرئیلم، سر به آسمان کردم، جبرئیل را در صورت مردی دیدم، که دو گام خود را در افق آسمان نهاده است و میگوید: ای محمد! تو رسول خدایی و من جبرئیلم. پس ایستادم و او را مینگریستم. نه پیش میرفتم و نه پس. چون روی خود را از او برمیگرفتم و در آفاق آسمان مینگریستم، در هیچ طرفی نگاه نمیکردم، جز آنکه او را همچنان میدیدم...». بدینگونه پیامبر اکرم(ص) از سوی خداوند، به پیامبری مبعوث و به سوی اجتماعات فرستاده شد، تا بزرگترین تحول فکری و عملی را در زندگی و تاریخ انسان پدید آورد. ولادت پیامبر اکرم(ص) در عامالفیل بود، و بعثت او در روز 27 ماه رجب سال چهلم از عامالفیل، در سن چهل سالگی... نویسنده همچنین از واقعه غدیر و پیرامون آن چنین یاد میکند: «در میان راه مکه و مدینه، محلی است به نام جحفه. در این محل، غدیر خم جای دارد. چون این آبگیر به شکل خم رنگرزان بوده است، و برخی قبایل صحرایی گاه در آن جامههای رنگ کرده خویش را میشستهاند، آن را «غدیر خم» نامیدهاند. پیامبر اکرم(ص)، در سال دهم هجری، به قصد انجام دادن اعمال حج، از مدینه به مکه سفر کرد. سفر پیامبر(ص)، پیشتر به اطلاع مسلمانان نواحی مختلف رسیده بود. از اینرو، جماعتها و گروههای بسیاری برای اینکه اعمال حج را در حضور پیامبر(ص) انجام دهند، و آداب و مناسک حج را از خود پیامبر(ص) بیاموزند، به مکه آمدند، و همراه پیامبر(ص) حج گزاردند. پس از پایان اعمال حج و سخنرانیهای چندی که پیامبر(ص) در مکه ایراد کرد، کاروانها عازم بازگشت به مدینه شدند. اکنون نیز جماعتهای بسیاری با پیامبر(ص) بودند. همه آمدند تا به صحرای کوهستانی جحفه رسیدند؛ کنار غدیر خم. در این محل، جبرئیل (فرشته وحی) بر پیامبر(ص) نازل شد، و این آیه را بر او فرو خواند: «یا ایهاالرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک منالناس؛ ای فرستاده خدا! دستوری که خدا برای تو فرستاده است، به مردم برسان. اگر نه، تبلیغ رسالت نکردهای! خدا خود تو را از شر مردم نگاه خواهد داشت. با توجه به اینکه آن ایام، ماههای آخر عمر پیامبر(ص) بود (و پیامبر در حدود 70 روز پس از واقعه غدیر رحلت کرد) و فرستاده خدا همه احکام الهی را تبلیغ کرده بود، معلوم است که این آیه مربوط به مساله جانشینی است. این بود که پیامبر(ص)، پس از نزول آیه بالا، در صحرای غدیر، درنگ کرد. و پس از ادای نماز ظهر، دستور داد منبری از جهاز(پالان) شتران ساختند. آنگاه فرمود تا همه آن جمعیت انبوه گرد آمدند. مورخان اهل سنت نوشتهاند، در آن روز 120 هزار تن در پای آن منبر حضور داشتند. پیامبر(ص)، در میان آن جمعیت انبوه و بزرگ، بر آن منبر بالا رفت، و درباره نزدیک شدن مرگ خود ـکه پیشتر نیز در مکه بدان اشاره کرده بودـ سخن گفت. آنگاه وحی و دستور خداوند را درباره تعیین جانشین ذکر فرمود. و باز به مردم یادآوری کرد که او پیامبر خدا بوده است، و همه احکام خدا را ابلاغ کرده است، و اکنون میخواهد آخرین مساله مهم دینی را بگوید. آنگاه علیبن ابیطالب را پیش خود خواند. نخست او را در کنار خود نگاه داشت. سپس دست او را گرفت و بلند کرد، به طوری که ـبه گفته مورخانـ سپیدی زیر بغل هر دو دیده شد. و در چنان شرایطی، از روی آن منبر، با حضور آن جمعیت، و با آن وضعیت حساس (که در وسط راه و در میان دشت و سنگ و کوه، و در هوایی بسیار گرم، کاروانها را متوقف ساخته بود) پس از خواندن آیاتی از قرآن، و ذکر سخنانی مربوط به رسالت و جانشینی، و نزدیک شدن مرگ خویش، با صدای بلند فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه... هر کسی که من تاکنون مولا و سرپرست و پیشوای او بودم، سپس این علی مولا و سرپرست و پیشوای اوست.» آنگاه دعا کرد در حق آنان که علی(ع) را یاری کنند، و نفرین فرمود آنان را که او را ترک گویند، و بیباور گذارند...» حکیمی سپس به سراغ بخش دیگری از کتاب میرود و اینگونه مینویسد: «در آغاز محرم سال 61 هجری، امام حسین(ع)، همراه خاندان و یاران خویش، وارد زمین کربلا شد و در کنار فرات چادر زد. روزها سپری شدند تا اینکه روز نهم (تاسوعا) رسید. عصر این روز، سپاهیان یزید که در فاصله چند روز گذشته، به آنجا آمده و انبوه شده بودند، به سوی قرارگاه امام و یارانش حمله کردند. امام، رشیدترین فرزند اسلام، یعنی حضرت ابوالفضل (عباسبن علی) برادر دلاور خویش را همراه تنی چند برابر سپاه فرستاد. حضرت عباس(ع) آمد تا در برابر آن سپاه ایستاد، و با صدای مردانه خویش فریاد زد: «ما امشب را مهلت میخواهیم. برادرم "حسین" میخواهد شب را با نماز و مناجات به سپیدهدم برساند؛ وعده دیدار ما و شما، فردا، همراه تیغه آفتاب، با تیغهای خون آشام.» اصحاب امام حسین(ع) در روز عاشورا، یکی پس از دیگری به شهادت رسیده تا نوبت رسید به بنیهاشم، فرزندان علی و عقیل و امام حسن و امام حسین و مسلم و عبداللهبن جعفر... . و سپس دلاوری و شهادت حضرت ابوالفضل، ماه بنیهاشم(ع)، استوانه ایمان، معبد حماسه، کعبه شرف، و نمونه اعلای عزت نفس انسان و قدرت ژرف ایمان. حضرت ابوالفضل(ع) نیز، پس از حماسه بزرگ عاشورایی خویش، به شهادت رسید. و آن خوف که از ترس بازوی او در دل لشکر کوفه بود آرام شد... سرانجام، امام حسین(ع)، چونان شیر پهنه کارزاران، پای به میدان نهاد. لشکر کوفه را طومار وار در هم پیچید. خون محمد و علی، خون فاطمه و حسن، خون حمزه و جعفر طیار در رگهای او شعله میکشید، خونی که از روز نخست برای نشر دعوت توحید و عدالت، گرم و زنده بود و هرجا نیازی حس میشد به زمین میریخت، خون پیامبران، خون ابراهیم و اسماعیل، خون موسی و عیسی... اندکاندک، آفتاب از میان آسمان به سوی باختران سرازیر شد. خون! زمین کربلا را گرفت. ساعتی از ظهر عاشورا گذشت. فاجعه عظمی و شهادت کبری واقع شد... بخش دیگر کتاب به حضرت مهدی(عج) اختصاص دارد. نیمه شعبان، روز میلاد امام زمان است. ماه شعبان، هشتمین ماه از سال هجری قمری است. سال هجری، تاریخی است که مبدا آن، هجرت پیامبر اکرم(ص) از مکه به مدینه میباشد. سال هجری دوگونه است: سال هجری شمسی(خورشیدی)، و سال هجری قمری. باری، در روز پنجشنبه پانزدهم ماه شعبان، در سال 256 هجری قمری، حضرت حجتبنالحسن امام زمان(عج) تولد یافت. امام داوزدهم، حضرت حجت به این نامها نیز خوانده میشود: مهدی، مهدی موعود، قائم موعود، منتقم، امام منتظر، امام غایب، صاحبالامر، صاحبالزمان، ولیعصر. چون او و ظهور او وعده داده شده است و خدا و پیامبران و اولیا و پیامبر اکرم(ص)، وعده دادهاند که او میآید و جهان را پر از عدل و داد میکند، «موعود» نامیده شده است. چون برای نشر دین حق و برپا داشتن عدالت قیام میکند و به پا میخیزد، «قائم» نامیده شده است. چون انتقام انبیا و مردان خدا را از جباران میگیرد، و هم انتقام بشریت را و انتقام خونهای پاک مردان حق و انسانهای بزرگ و شهدای راه حق و عدالت را، «منتقم» نامیده شده است. چون مسلمانان در انتظار اویند، بلکه بشریت ـدر شعر و معقول و وجدان اجتماعی خویشـ چنان معلم و نجات دهندهای را میطلبد و انتظار میکشد، «منتظر» نامیده شده است. و چون از دیدگاه عموم پنهان است، «امام غائب»، و چون او صاحب امر خدا است، «صاحبالامر»، و چون صاحب زمان است به ولایت خدایی، «صاحب الزمان»، و چون ولی خدا در این عصرها و روزگاران اوست، «ولیعصر» نامیده شده است. باید بدانیم که در زمان غیبت حضرت حجت، مسلمان نباید در انجام دادن تکلیفهای خود کوتاهی کند. همه دستورات دین، در این زمان نیز به حال خود باقی است، واجب واجب است و حرام حرام، بهویژه تکالیف و وظیفههای اجتماعی. مثلا اگر در جامعهای فساد رایج شد، و ظلم پا گرفت، مسلمان نمیتواند بگوید بگذار باشد امام زمان میآید و درست و اصلاح میفرماید. آنچه امام زمان درست میکند و اصلاح میفرماید، تکلیف دینی خود آن امام است که از لحظه و روز ظهور او شروع میشود. تا پیش از آن لحظه و آن روز، هر مسلمانی به همه تکالیف خود مکلف است، همینطور که باید نماز بخواند و روزه بگیرد، باید امر به معروف و نهی از منکر نیز بکند، با ظلم و ظالم بستیزد، به داد مظلوم برسد، برای از بین بردن ستم و برپا داشتن عدل و داد، بکوشد و...